کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رأم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: rām] rām ۱. آرام.۲. خوگرفته؛ الفتگرفته.۳. [مقابلِ توسن و سرکش] فرمانبردار: ◻︎ براین گونه خواهد گذشتن سپهر / نخواهد شدن رام با من به مهر (فردوسی: ۲/۳۴۶).۴. (اسم) [قدیمی] در آیین زردشتی، از ایزدان.۵. (اسم) [قدیمی] روز بیستویکم از هر ماه...
-
جستوجو در متن
-
مذعان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mez'ān آنکه زود رام شود؛ مطیع؛ رام.
-
رامی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) rāmi رام بودن.
-
ذلول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] zalul رام؛ مطیع.
-
افساییدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹فساییدن› [قدیمی] 'afsāyidan ۱. = افسون۲. رام کردن.
-
سربه راه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] sarberāh رام؛ فرمانبردار؛ مطیع.
-
صعب القیاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] sa'bolqiyād آنکه بهسختی رام و فرمانبردار شود.
-
افساینده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] 'afsāyande ۱. رامکننده.۲. افسونگر.
-
فساییدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹افساییدن› [قدیمی] fasāyidan ۱. افسون کردن؛ جادو کردن.۲. رام کردن.
-
ضرع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] zar' ۱. رام شدن. ٢. فروتنی کردن؛ فروتنی.
-
بازدار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] bāzdār کسی که بازهای شکاری را رام و تربیت میکرد؛ بازیار؛ بازبان.
-
مسخر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mosaxxar ۱. تسخیرشده؛ تصرف شده.۲. رام و مطیع.
-
توسن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) to[w]san ۱. وحشی؛ رامنشده.۲. اسب شوخ و سرکش.
-
خوش رکاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] xošrekāb ویژگی مَرکبی که رام و تربیتشده و خوب سواری میدهد.