کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راهاندازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
راه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rās, rāh] ‹ره› rāh ۱. هرجایی از زمین که مردم از آنجا رفتوآمد کنند؛ محل عبور؛ گذرگاه؛ جاده.۲. قاعدهوقانون.۳. رسموروش.٤. کرّت و مرتبه.٥. (موسیقی) [قدیمی] نغمه و آهنگ.٦. (موسیقی) [قدیمی] مقام؛ پرده.〈 راه افتادن: (مصدر لازم) ‹به را...
-
باریک اندازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] barik[']andāzi انداختن تیر با مهارت و نشانهگیری دقیق.
-
نفت اندازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] naft[']andāzi از فنون جنگی که چیزهای آلوده به نفت را آتش میزدند و به طرف دشمن میانداختند.
-
دست اندازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] dast[']andāzi دستدرازی و تجاوز به مال و جان کسی.
-
کوره راه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مجاز] kurerāh راه باریک و ناهموار؛ راه باریک و پرپیچوخم در خارج شهر.
-
پیشاب راه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) pišābrāh لولۀ ناقل ادرار از مثانه به خارج که در مردان از آلت مردی رد میشود.
-
راه آب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) rāh[']āb ۱. آبراه؛ آبراهه؛ آبرو؛ مجرای آب؛ نهر و جایی که آب از آن میگذرد.۲. گذرگاه سیل.
-
راه آموز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] rāh[']āmuz راهنما؛ نشاندهندۀ راه.
-
راه آورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] rāh[']āvard = رهآورد
-
راه آهن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) rāh[']āhan جادۀ ریلگذاریشده که ترن از روی آن عبور میکند.
-
راه انجام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹رهانجام› [قدیمی] rāh[']anjām ۱. اسباب سفر؛ زاد و راحله؛ لوازم مسافرت.۲. مرکب.۳. قاصد و پیک.
-
راه انداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹راهاندازنده› [مجاز] rāh[']andāz وسیله، کلید یا برنامهای که دستگاهی را به راه میاندازد.
-
راه بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) rāhband ۱. راهدار و باجگیر.۲. دزد راهزن.
-
راه پو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹راهپوینده› [قدیمی] rāhpu آنکه باشتاب به راهی میرود؛ رونده.
-
راه پیما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹راهپیماینده، راهپیمای، رهپیما› rāhpeymā ۱. آنکه به راهی میرود؛ رونده.۲. [قدیمی] مسافر.۳. [قدیمی] تندرو.۴. [قدیمی، مجاز] اسب یا استر تندرو.