کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راهوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
راهوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹رهوار، راهور، رهور› rāhvār ویژگی اسب یا استر خوشراه و تندرو.
-
جستوجو در متن
-
رهوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) rahvār = راهوار
-
رهور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] rahvar = راهوار
-
نرم رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] narmro[w] اسب راهوار.
-
چهارگامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چارگامه› [قدیمی] ča(ā)hārgāme اسب تندرو؛ اسب راهوار.
-
فاره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] fāreh ۱. زیرک.۲. راهوار: مرکب فاره.
-
راه گستر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] rāhgostar ۱. خوشراه؛ تندرو.۲. اسب یا استر راهوار.
-
یورغه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [ترکی] ‹یراغ، یرغ، یرغا› yo(u)rqe ویژگی اسب آزموده و راهوار که تند حرکت کند و سوار را تکان ندهد.
-
چارگامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹چهارگامه› [قدیمی] čārgāme اسب تندرو؛ اسب راهوار: ◻︎ ساقیا اسب چارگامه بران / تا رکاب سهگانه بستانیم (خاقانی: ۴۸۳).
-
راهدان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) rāhdān کسی که راهی را بلد است؛ دانندۀ راه؛ آشنا به راه؛ راهبر؛ راهنما: ◻︎ هم او راهدان هم فرس راهوار / زهی شاه مرکب زهی شهسوار (نظامی۵: ۷۵۰).
-
بادرنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: vātrang] bādrang ۱. ‹بادارنگ، واترنگ، وارنگ، بادرنج› (زیستشناسی) = بالنگ: ◻︎ بین که دیباباف رومی در میان کارگاه / دیبهی دارد به کار اندر به رنگ بادرنگ (منوچهری: ۶۱).۲. [قدیمی] گاهواره: ◻︎ ای حبهدزد بوده ز گاواره تا به گور / وی زنبهم...