کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
راننده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) rānande کسی که وسیلۀ نقلیهای را میراند.
-
چاروادار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) čārvādār کسی که حیوانات بارکش را میراند یا با آنها باربری میکند؛ چهارپادار.
-
حادی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] hādi کسی که با خواندن آواز، شتران را میراند؛ حداخوان.
-
پاروزن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) pāruzan کسی که در قایق پارویی پارو میزند و قایق را میراند.
-
بادپا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بادپای› [مجاز] bādpā تندرو؛ تیزرفتار؛ تیزتک. Δ بیشتر دربارۀ اسب گفته میشود: ◻︎ سمند بادپای از تگ فروماند / شتربان همچنان آهسته میراند (سعدی: ۱۷۶).
-
بادودم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی، مجاز] bādodam عجب؛ غرور؛ خودنمایی؛ خودستایی: ◻︎ بیاراست آن جنگ را پیلسُم / همیراند چون شیر با بادودم (فردوسی: ۲/۳۹۶).
-
چالشگری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [ترکی. فارسی] [قدیمی] čālešgari ۱. خودنمایی در برابر حریف.۲. جنگجویی: ◻︎به چالشگری سوی او راند رخش / بر ابر سیه خنده زد چون درخش (نظامی۵: ۸۰۱).
-
ژو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زو› [قدیمی] žo[w] دریا: ◻︎ مرد ملاح تیز اندکرو / راند بر باد کشتی اندر ژو (عنصری: ۳۶۹).
-
کارسنج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kārsanj ۱. آنکه کار را بسنجد و اطراف و جوانب آن را در نظر بگیرد.۲. کارآگاه؛ کارآزموده: ◻︎ ز دشواری راه و گنجی چنان / سخن راند با کارسنجی چنان (نظامی۵: ۸۹۸).
-
پیلبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹پیلوان، فیلبان› [قدیمی] pilbān ۱. نگهبان پیل.۲. کسی که بر پشت پیل مینشیند و پیل را میراند: ◻︎ دوستی با پیلبانان یا مکن / یا طلب کن خانهای در خورد پیل (سعدی: ۱۸۴).
-
ناچخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] ‹نچک› [قدیمی] nāčax ۱. تبرزین: ◻︎ ناچخی راند بر گلوش دلیر / چون بر اندام گور پنجهٴ شیر ـ اژدها را درید کام و گلو / ناچخ هشتمشت ششپهلو (نظامی۴: ۵۷۴).۲. نیزۀ کوتاه.
-
رل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: rôle] rol ۱. نقشی که بازیگر در تئاتر یا سینما بر عهده دارد.۲. ابزاری در اتومبیل که راننده پشت آن مینشیند و بهوسیلۀ آن اتومبیل را به هرطرف که بخواهد میراند؛ فرمان.۳. واحدی برای شمارش آنچه بهصورت استوانهای پیچیده شده باشد: رل کاغ...
-
کلمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: کلِم و کلمات] kale(a)me ۱. سخن.۲. لفظی که معنی داشته باشد؛ آنچه انسان بر زبان میراند و مطلب خود را بهوسیلۀ آن بیان میکند؛ یک جزء از کلام.〈 کلمهٴ استفهام (ادات استفهام): (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که سؤال و پرسش را برساند ...
-
زاو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] zāv ۱. قوی؛ نیرومند؛ توانا.۲. زبردست؛ استاد: ◻︎ اشک میراند او که ای هندوی زاو / شیر را کردی اسیر دمّ گاو (مولوی: ۱۰۲۸).۳. (اسم) ‹زو› شکاف؛ رخنه؛ درۀ کوه: ◻︎ وز آنجا کشیدن سوی زاو کوه / برآن کوه البرز بردن گروه (فردوسی۴: ۲۴۵).
-
اشتقاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ešteqāq ۱. (زبانشناسی) گرفتن کلمهای از کلمۀ دیگر؛ بیرون آوردن کلمهای از کلمۀ دیگر که در لفظ و معنی بین کلمۀ اصلی و کلمۀ دوم مناسبتی وجود داشته باشد.۲. (ادبی) در بدیع، به کار بردن کلماتی که از یک ماده مشتق شده باشند در شعر یا...