کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راغب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
راغب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] rāqeb رغبتکننده؛ خواهان؛ مایل.
-
جستوجو در متن
-
گراینیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ge(a)rāyenidan متمایل کردن؛ راغب ساختن.
-
ترغیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tarqib راغب کردن؛ بهرغبت آوردن؛ خواهان کردن.
-
دلاویز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹دلآویز› [مجاز] delāviz کسی یا چیزی که دل به او مایل و راغب شود؛ دلپسند؛ مرغوب؛ دلخواه.
-
مشتاق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moštāq دارای شوق و اشتیاق؛ مایل و راغب به چیزی؛ آرزومند.
-
جدلی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به جدل) [عربی. فارسی] [قدیمی] jadali کسی که مایل و راغب به جنگوجدل و خصومت باشد؛ آنکه در هر امری به بحثوجدل و مناظره بپردازد.
-
تحریص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahris ۱. حریص گردانیدن؛ آزمند کردن.۲. راغب ساختن کسی به کاری یا چیزی.
-
چرب زبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] čarbzabān ۱. کسی که با سخنان خوش و شیرین مردم را به خود راغب و مهربان سازد؛ شیرینزبان؛ خوشسخن.۲. چاپلوس؛ متملق.
-
تشویق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tašviq ۱. به شوق آوردن؛ راغب کردن؛ آرزومند ساختن.۲. کار کسی را ستودن و او را دلگرم ساختن.
-
غربت گرا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹غربتگرای› qorbatge(a)rā آنکه مایل و راغب به غربت باشد؛ غربتگزین: ◻︎ به یاد حریفان غربت گرای / کز ایشان نبینم یکی را به جای (نظامی۵: ۷۷۵).
-
معشوقه باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] ma'šuqbāz آنکه طالب و راغب عشقورزی با خوبرویان است؛ معشوقپرست: ◻︎ دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم / با من چه کرد دیدۀ معشوقهباز من (حافظ: ۸۰۰)
-
دانش پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] dānešpazir مایل و راغب به علم و فضل؛ دانشپذیرنده؛ پذیرندۀ علم و دانش: ◻︎ جهاندیده دانای روشنضمیر / چنین گفت کای شاه دانشپذیر (نظامی۶: ۱۰۶۴).
-
خانه فروش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xāneforuš ۱. فروشندۀ خانه.۲. (اسم مصدر) فروختن و حراج اثاث خانه.۳. [قدیمی، مجاز] = غارت۴. [قدیمی، مجاز] تارک دنیا و راغب آخرت.
-
حریص
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] haris ۱. آزمند؛ آزور؛ دارای آز و شره.۲. بسیار مشتاق و راغب به چیزی.حریف١. همکار؛ همپیشه.٢. همنبرد.۳. همنشین.٤. [قدیمی] طرف شخص در بازی یا نبرد.٥. دوست؛ رفیق.٦. [قدیمی] معشوق.