کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رابطه برقرار کرد با پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ارتباط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ertebāt ۱. رابطه داشتن؛ رفتوآمد داشتن.۲. تماس برقرار کردن با کسی از طریق وسیلهای مخصوص.۳. پیوستگی؛ بستگی؛ پیوند.
-
تماس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تماسّ] tamās[s] ۱. با یکدیگر ارتباط برقرار کردن.۲. به هم سوده شدن؛ مالیده شدن دو چیز به هم.
-
کرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) kard ۱. کردن.۲. کردار؛ عمل.۳. کردن؛ انجام دادن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کارکرد.
-
چالیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [ترکی] [قدیمی] čāliš = چالش: ◻︎ این نظر با آن نظر چالیش کرد / ناگهانی از خرد خالیش کرد (مولوی: ۴۴۶).
-
پولادبازو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pulādbāzu کسی که بازوهای قوی دارد؛ پرزور: ◻︎ هرکه با پولادبازو پنجه کرد / ساعد مسکین خود را رنجه کرد (سعدی: ۷۵).
-
دادپرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] dādparvar پرورندۀ داد؛ عدلپرور: ◻︎ کرد با دادپروران یاری / با ستمکارگان ستمکاری (نظامی۴: ۵۹۱).
-
دنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) dang ۱. [عامیانه] ابله؛ احمق؛ کودن: ◻︎ صدهزاران نام خوش را کرد ننگ / صدهزاران زیرکان را کرد دنگ (مولوی۱: ۷۸۱).۲. [قدیمی] پریشانخاطر.۳. (قید) [قدیمی] با پریشانخاطری.
-
معشوقه باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] ma'šuqbāz آنکه طالب و راغب عشقورزی با خوبرویان است؛ معشوقپرست: ◻︎ دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم / با من چه کرد دیدۀ معشوقهباز من (حافظ: ۸۰۰)
-
استملا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استملاء] [قدیمی] 'estemlā درخواست با صدای بلند خواندن مطلبی تا بتوان آن را املا کرد.
-
سگالشگری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] segālešgari شور؛ مشورت؛ رایزنی: ◻︎ سپهدار چین از سر هوش و رای / سگالشگری کرد با رهنمای (نظامی۵: ۹۳۸).
-
اختلاط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'extelāt ۱. آمیختن؛ مخلوط شدن؛ درهم شدن؛ درهم آمیختن؛ آمیختگی.۲. (شیمی) ترکیب شدن دو یا چند جسم با یکدیگر بهطوریکه حتی با میکروسکوپ نتوان اجسام ترکیبشده را تمیز داد، اما با وسایلی بتوان آنها را از هم جدا کرد.۳. گفتگوی دوستان...
-
آویز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'āviz ۱. آنچه از چیز دیگر آویخته شده باشد.۲. زیورآلاتی مانند گوشواره، گردنبند، دستبند، و امثال آن.۳. (صفت) آویختهشده.۴. (بن مضارعِ آویختن) = آویختن۵. آویزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دستآویز، دلآویز، گلاویز.۶. آویختهشده (در ترک...
-
دوخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دخ، روخ، لوخ، لخ› (زیستشناسی) [قدیمی] dux گیاهی مانند نی با شاخههای باریک و برگهای دراز و نازک که از شاخههای آن حصیر و پردههای حصیری میبافتند: ◻︎ روی مرا هجر کرد زردتر از زر / گردن من عشق کرد نرمتر از دوخ (شاکر: شاعران بیدیوان: ۴۶).
-
لندیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) londidan با خود سخن گفتن از روی خشم و اوقاتتلخی؛ لندلند کردن؛ غرغر کردن: ◻︎ بر ضعیفی گیاه آن باد تند / رحم کرد ای دل تو از قوت ملند (مولوی: ۱۶۸).
-
چرغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چرخ› (زیستشناسی) [قدیمی] čarq پرندهای شکاری شبیه باز، بهاندازۀ کلاغ، خاکستری رنگ، با لکههای سیاه وسفید: ◻︎ سپاه انجمن کرد بر مای و مرغ / سیه گشت خورشید چون پرّ چرغ (فردوسی: ۷/۲۳۸).