کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رابطة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رابطه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رابطَة، مؤنثِ رابط، جمع: روابط] rābete ۱. آنچه دو تن یا دو چیز را به هم پیوستگی و ارتباط میدهد؛ علاقه بین دو تن یا دو چیز؛ علاقه؛ پیوند.۲. (صفت) [قدیمی] ربطدهنده؛ پیونددهنده.
-
جستوجو در متن
-
روابط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ رابطَة] ravābet = رابطه
-
مترس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: maîtresse] metres زنی که با مردی رابطۀ نامشروع دارد؛ معشوقه.
-
مرابطه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مرابَطَة] [قدیمی] morābete ۱. رابطه داشتن.۲. مداومت و مواظبت کردن.
-
دیپلمات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: diplomate] (سیاسی) diplomāt کسی که عهدهدار شغلی در زمینۀ رابطۀ سیاسی با کشورهای دیگر است.
-
دوبه هم زنی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] dobehamzani نفاق افکندن و بههم زدن دوستی و رابطۀ دو تن.
-
سمپاتی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: sympathie] ‹سنپاتی› sampāti ۱. علاقه؛ تعلق خاطر.۲. رابطۀ معنوی.
-
هم بستگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) hambastegi ۱. همبسته بودن؛ رابطه.۲. ارتباط اشیا با یکدیگر.
-
هم جنس باز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی. فارسی] hamjensbāz شخص علاقهمند به برقراری رابطۀ جنسی با همجنس خود.
-
بی ربط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] birabt ۱. بیارتباط؛ بیرابطه.۲. بینظموترتیب.۳. بیاساس و مهمل.
-
صمیمی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به صمیم) [عربی. فارسی] samimi ۱. ویژگی رابطهای که کاملاً دوستانه باشد.۲. یکدل؛ همدل.
-
ارتباط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ertebāt ۱. رابطه داشتن؛ رفتوآمد داشتن.۲. تماس برقرار کردن با کسی از طریق وسیلهای مخصوص.۳. پیوستگی؛ بستگی؛ پیوند.
-
جن گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] jengir کسی که کارش دعا نوشتن و دعا دادن به مبتلایان امراض روحی است و مدعی است با جنها رابطه دارد و قادر به تسخیر جن میباشد.
-
جوشش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر از جوشیدن) jušeš ۱. به جوش آمدن.۲. [مجاز] هیجان؛ گرمی.۳. [مجاز] رابطۀ محبتآمیز داشتن.