کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رأی و فتوا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رای
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: آراء] ra'y ۱. عقیده؛ نظر؛ اندیشه.۲. عقیدۀ کسی یا کسانی دربارۀ چیزی یا کسی.۳. (سیاسی) برگهای که نشاندهندۀ نظر فرد در مورد یک امر سیاسی، بهویژه انتخابات است: رٲیش را در صندوق انداخت.۴. حکم دادگاه.۵. (اسم مصدر) [عامیانه] قضاوت؛ ...
-
رای
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rāy] [قدیمی] rāy ۱. اندیشه؛ فکر.۲. عقل.۳. عقیده.۴. تدبیر.۵. عزم.
-
پخته رای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. مٲخوذ ازعربی] [قدیمی، مجاز] poxterāy ۱. باتجربه؛ آزموده.۲. عاقل.
-
پاک رای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. مٲخوذ از عربی] [قدیمی، مجاز] pākrāy ۱. کسی که اندیشۀ پاک داشته باشد؛ پاکیزهرای: ◻︎ اگر بخردی سوی توبه گرای / همیشه بُوَد پاکدین پاکرای (فردوسی۲: ۲۴۸۴).۲. دانا.
-
پاکیزه رای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. مٲخوذ از عربی] [قدیمی، مجاز] pākizerāy ۱. دانا.۲. کسی که اندیشۀ پاک داشته باشد؛ پاکرای.
-
رای العین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: رٲیالعَین] [قدیمی] ra'yole'yn رؤیت به چشم؛ دیدن به چشم؛ مشاهده.
-
تاریک رای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] tārikrāy بداندیشه؛ بدگمان.
-
تیره رای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] tirerāy ۱. بدرای؛ بداندیش.۲. نادرست.
-
خیره رای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xirerāy ۱. خودخواه.۲. بیعقل؛ ابله.۳. خودسر.
-
سبک رای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] sabokrāy کمعقل؛ بیخرد؛ احمق: ◻︎ برگردد بخت از آن سبکرای / کافزون ز گلیم خود کشد پای (نظامی۳: ۳۸۱).
-
صواب رای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. مٲخوذ از عربی] [قدیمی] savābrāy, savabr'y کسی که رٲی او صواب باشد؛ درستاندیشه؛ باخرد؛ بخرد: ◻︎ گویند مرا صوابرایان بهوش / چون دست نمیرسد به خرسندی کوش (سعدی۲: ۷۲۷).