کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رأیشکن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شکن
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ شکستن) ‹اشکن› šekan ۱. = شکستن۲. شکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): صفشکن، لشکرشکن.۳. (اسم) چینوچروک و تای پارچه.۴. (اسم) پیچوخم زلف؛ شکنج.〈 شکندرشکن: پیچدرپیچ؛ پرپیچوتاب.
-
رای
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: آراء] ra'y ۱. عقیده؛ نظر؛ اندیشه.۲. عقیدۀ کسی یا کسانی دربارۀ چیزی یا کسی.۳. (سیاسی) برگهای که نشاندهندۀ نظر فرد در مورد یک امر سیاسی، بهویژه انتخابات است: رٲیش را در صندوق انداخت.۴. حکم دادگاه.۵. (اسم مصدر) [عامیانه] قضاوت؛ ...
-
رای
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rāy] [قدیمی] rāy ۱. اندیشه؛ فکر.۲. عقل.۳. عقیده.۴. تدبیر.۵. عزم.
-
رای
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] rāy ۱. لقب و عنوان برای پادشاهان و فرمانروایان هند؛ راج؛ راجه: ◻︎ همی نگون شود از بٲس و از مهابت شاه / به ترک خانهٴ خان و به هند رایت رای (عنصری: ۲۹۱).۲. [قدیمی] پادشاه؛ حاکم.
-
کاروان شکن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] kār[e]vānšekan = کاروانزن
-
دشمن شکن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) došmanšekan کسی که دشمن را شکست دهد و بر او چیره شود؛ شکنندۀدشمن.
-
دل شکن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] delšekan دلشکننده؛ آنکه دل دیگری را بشکند و او را ناامید و آزرده سازد.
-
دندان شکن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) dandānšekan ۱. شکنندۀ دندان؛ آنچه دندان را بشکند.۲. [مجاز] پاسخ صریح و قاطع؛ جواب سفت و سخت.
-
فندق شکن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) fandoqšekan ابزاری دارای دو اهرم برای شکستن فندق.
-
پیمان شکن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) peymānšekan کسی که خلاف عهدوپیمان خود رفتار کند؛ پیمانگسل؛ عهدشکن: ◻︎ پیر پیمانهکش من که روانش خوش باد / گفت پرهیز کن از صحبت پیمانشکنان (حافظ: ۷۷۶).
-
توبه شکن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] to[w]bešekan ۱. آنکه توبۀ خود را بشکند و دوباره مرتکب گناه شود.۲. آنچه سبب شکستن توبه شود.
-
سپه شکن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) (نظامی) [قدیمی، مجاز] sepahšekan آنکه هنگام حمله، سپاه دشمن را درهم شکند: ◻︎ چون شیر به خود سپهشکن باش / فرزند خصال خویشتن باش (نظامی۳: ۳۷۷).
-
ستم شکن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] setamšekan کسیکه مانع ظلم و ستم شود.
-
سایه شکن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) sāyešekan آنکه نور و روشنایی بدهد و تاریکی و سایه را محو کند؛ روشنکننده؛ نوربخش.
-
طاقت شکن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] tāqatšekan شکنندۀ طاقت؛ آنچه تابوتوان را از بین ببرد.