کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذوق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذوق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ذَوق، جمع: اَذواق] zo[w]q ۱. خوشیونشاط.۲. [قدیمی] چشیدن مزۀ چیزی؛ آزمودن طعم چیزی.۳. [قدیمی] چشایی؛ ذائقه؛ قوهای که بهوسیلۀ آن طعم چیزها ادراک میشود.〈 ذوق کردن: (مصدر لازم) به نشاط آمدن؛ اظهار شادی و مسرت کردن.
-
واژههای مشابه
-
بی ذوق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bizo[w]q ۱. بیسلیقه.۲. کسی که علاقه و توجه به زیبایی و هنر نداشته باشد.
-
خوش ذوق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] xošzo[w]q ۱. خوشقریحه؛ خوشطبع.۲. خوشسلیقه.
-
واژههای همآوا
-
زوغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zuq ۱. نهر؛ رودخانه؛ جوی.۲. زرداب: ◻︎ دلی که پر از زوغ هجران بُوَد / ورا وصل معشوقه درمان بُوَد (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۰).
-
جستوجو در متن
-
کورذوق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] kurzo[w]q کسی که ذوق و سلیقۀ خوب ندارد؛ بیذوق.
-
اذواق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ ذَوق] [قدیمی] 'azvāq = ذوق
-
بی سلیقه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bisaliqe آنکه معمولاً چیز بد را بهجای چیز خوب انتخاب میکند؛ بیذوق.
-
خشک جان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] xoškjān ۱. بیذوق؛ بیفضلوهنر.۲. فاقد عشق.
-
دل کور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] delkur ۱. کودن.۲. بیذوق.۳. تیرهدل.
-
نکته سنج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] noktesanj شخص باریکبین و تیزفهم و خوشذوق که در سخن اندیشه میکند.
-
دل مرده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مجاز] delmorde ۱. افسرده؛ دلتنگ.۲. ملول.۳. بیذوق.
-
سلیقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سلیقَة، جمع: سَلائِق] saliqe ۱. ذوق برای انتخاب یا ترجیح چیزی.۲. رسم.۳. طبیعت؛ نهاد؛ سرشت.