کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذوب جزء به جزء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اجزا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اجزاء، جمعِ جزء] 'ajzā = جزء
-
سی یک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) siyek یک جزء از سی جزء چیزی؛ یکسیام.
-
ده یک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dahyek یک جزء از ده جزء چیزی؛ یکدهم؛ عشر؛ دهیوده.
-
سی پاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sipāre سی جزء قرآن که هر جزء را جداگانه جلد کرده باشند.
-
جزو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: جزء] jozv ۱. =جزء۲. [قدیمی] =جزوه
-
سرکنگبین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سکنگبین، سکنجبین، سرکهانگبین› serkangabin شربتی که از جوشاندن ۱۷۵ جزء قند یا شکر در ۱۰۰ جزء سرکه درست میشود.
-
جزئی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به جزء) [عربی. فارسی، مقابلِ کلی] joz'i کم؛ اندک.
-
مشطور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] maštur ۱. (ادبی) در عروض، شعری از بحر رجز که سه جزء از شش جزء آن کم کرده باشند.۲. [قدیمی] دونیمهشده.
-
هشتگانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) haštgāne دارای هشت جزء یا هشت عدد.
-
اسفزاری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به اسفزار، از شهرهای خراسان قدیم که فعلاً جزء افغانستان است) 'esfazāri از مردم اسفزار.
-
ابخازی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به ابخاز، طایفه و ناحیهای در مغرب قفقاز، جزء جمهوری گرجستان) 'abxāzi از مردم ابخاز.
-
درجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: درجَة، جمع: دَرَجات] dara(e)je ۱. پایه؛ پله.۲. رتبه؛ مرتبه.۳. هر یک از تقسیمات یک وسیله مثل بارومتر و ترمومتر یا چیز دیگر که به چند قسمت تقسیم شده باشد.۴. (ریاضی) یک جزء از ۳۶۰ جزء محیط دایره.۵. (نظامی) مقام و رتبۀ نظامی: درجهٴ سرهنگی.
-
برخه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] barxe ۱. حصه؛ جزء؛ پارهای از چیزی.۲. (ریاضی) کسر؛ عدد کسری.
-
تلسک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] telesk یک خوشۀ کوچک انگور که جزء خوشۀ بزرگ است؛ بتبک؛ پتپک.
-
مشمول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mašmul ۱. فراگرفتهشده؛ دربرگرفتهشده؛ احاطهشده.۲. جزء حکم یا گروهی.