کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذرهبین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ذره بین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] (فیزیک) zarrebin عدسی کوچک که چیزهای ریز در زیر آن درشت دیده میشود و برای خواندن خطهای ریز و دیدن برخی چیزهای ریز به کار میرود.
-
ذره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، قید) [عربی: ذرَّة، جمع: ذَرّات] zarre ۱. مقدار اندک از چیزی.۲. (اسم، فاعلی) هریک از اجسام ریزۀ پراکنده در هوا که در شعاع آفتاب دیده میشود.
-
بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] bayyen پیدا و آشکار؛ هویدا؛ واضح.
-
بین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] beyn میان؛ وسط.
-
بین
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ دیدن) bin ۱. = دیدن didan۲. بیننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): باریکبین، خردهبین، خودبین، دوربین، نزدیکبین.
-
ذره بینی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به ذرهبین) [عربی. فارسی] zarrebini جانوران و چیزهای بسیارریز که جز با ذرهبین دیده نشوند: جانوران ذرهبینی.
-
ذره پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [مجاز] zarreparvar آنکه مردم ضعیف و حقیر و زیر دستان خود را پرورش دهد و به مقام و مرتبهای برساند.
-
ذره سان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] zarresān ۱. ذرهوار؛ مانند ذره.۲. حقیر و ضعیف.
-
باریک بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] bārikbin ۱. کنجکاو.۲. زیرک؛ باهوش.۳. موشکاف؛ دقیق: ◻︎ اجل چون به خونش برآورد دست / قضا چشم باریکبینش ببست (سعدی۱: ۱۴۱).
-
باطن بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی، فارسی، مقابلِ ظاهربین] [قدیمی] bātenbin آنکه به باطن کسی یا چیزی نظر کند و به ظاهر اکتفا نکند.
-
باغ بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] bāqbin بینندۀ باغ؛ آنکه به تماشای باغ برود: ◻︎ باغبین را چه غم که شاخ شکست / باغبان راست غصهای گر هست (اوحدی: ۵۴۳).
-
کج بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کژبین› [قدیمی] kajbin ۱. (پزشکی) = لوچ۲. آنکه به جنبههای منفی چیزی توجه میکند؛ بداندیش.
-
کف بین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] kafbin آنکه از دیدن خطهای کف دست کسی از وضع و حال و آیندۀ او خبر میدهد.
-
کوتاه بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] kutāhbin تنگچشم؛ نظرتنگ.
-
کوته بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] kutahbin = کوتاهبین