کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذرات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذرات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ذرّات، جمعِ ذَرَّة] zarrāt = ذره〈 ذرات آلفا: (فیزیک) ذراتی هستند دارای بار مثبت الکتریکی که از رادیوم ساطع میشوند.
-
واژههای همآوا
-
ضراط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] zorāt ۱. رها کردن باد صدادار از مقعد.۲. = ضرطه
-
ضراط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] zarrāt تیزدهنده.
-
جستوجو در متن
-
تخلخل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، مقابلِ تَکاثُف] [قدیمی] taxalxol ۱. جدا شدن اجزا و ذرات چیزی از هم.۲. (فیزیک) فاصلههای خالی از ماده که میان ذرات یک جسم وجود دارد.
-
چگال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) (فیزیک) čegāl جسمی که ذرات آن درهمفشرده باشد؛ متکاثف.
-
امولسیون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: émulsion] (شیمی) 'emo(u)lsiyon داروی مایع کدر و شیری که ذرات نامحلول به حالت تعلیق در آن قرار دارند.
-
کروماتین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: cromatine] (زیستشناسی) ko(e)romātin ذرات نامنظمی که بهطور پراکنده در داخل هستۀ سلول وجود دارد و به راحتی رنگ میگیرد.
-
آلفا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [یونانی] 'alfā نام حرف اول الفبای یونانی (α). Δ در بعضی رشتههای علمی در نامگذاری برخی اشیا به کار برده شده: ذرات آلفا، اشعهٴ آلفا.
-
بتا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [یونانی] betā دومین حرف الفبای یونانی که بهصورت β نوشته میشود، این حرف و اسم آن را در پارهای از علوم عنوان برخی از اشیا قرار دادهاند: ذرات بتا، اشعهٴ بتا.
-
کره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kare مادۀ سفید یا زردرنگی که از تکان دادن سریع شیر یا دوغ و به هم پیوستن ذرات چربی حاصل میشود.
-
فاگوسیتوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: phagocytose] (زیستشناسی) fāgositoz عمل ریزهخواری یاختهها؛ بلعیده شدن ذرات خارجی یا یاختههای زیانآور برای بدن توسط بیگانهخواران.
-
گویا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گویاک، گوییا، گویی› guyā ۱. گوینده؛ سخنگو.۲. واضح؛ رسا.۳. (قید) مثل اینکه؛ گویی: ◻︎ گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب / کآشوب در تمامی ذرات عالم است (محتشم: ۵۳۳).
-
ریزگرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (هواشناسی) rizgard تودۀ عظیمی از ذرات بسیارریز جامد، مانند خاک، املاح، دود، و امثال آن که در جو پراکنده است و باعث تیره شدن هوا در نزدیکی سطح زمین میشود.