کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
به واجب
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [فارسی. عربی] ‹بهواجبی› [قدیمی] bevājeb ۱. بهطور واجب و لازم.۲. چنانکهباید: ◻︎ من ذات تو را بهواجبی کی دانم / دانندۀ ذات تو بهجز ذات تو نیست (منسوب به خیام: لغتنامه: واجب).
-
بدرگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] badrag بداصل؛ بدذات؛ بدطینت.
-
قیومیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: قیّومیّة] [قدیمی] qayyumiy[y]at قیوم بودن؛ قائمبهذات بودن.
-
نیک سرشت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹نیکوسرشت› nikserešt خوشذات؛ خوشفطرت.
-
نیک طینت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] ‹نیکوطینت› [قدیمی] niktinat نیکسرشت؛ خوشذات.
-
هو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، ضمیر) [مٲخوذ از عربی: هُوَ] (تصوف) hu او، در اشاره بهذات باریتعالی.
-
ماسوی اللـه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ماسَویاللـه] (تصوف) māsa(e)vallāh آنچه سوای ذات باریتعالی باشد؛ جز خدا.
-
جنم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) janam ۱. سرشت؛ ذات.۲. [مجاز] توانایی؛ شایستگی.
-
شاکله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شاکلَة، جمع: شَواکل] [قدیمی] šākele ۱. شکل؛ هیئت؛ صورت.۲. سرشت؛ ذات.
-
نیک نفس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] ‹نیکونفس› niknafs خوشنفس؛ خوشفطرت؛ خوشذات.
-
خویشتن
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) xištan ۱. = خویش۲. (اسم) خود شخص؛ نفْس؛ شخصیت؛ ذات.
-
هلبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: هلبَة] (نجوم) holbe از صورتهای فلکی جنوبی؛ ذاتالشعور؛ حوض؛ ضفیرةالاسد.
-
الوهیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: الوهیّة] 'oluhiy[y]at ۱. صفت خدایی؛ مقام الهی؛ ذات باریتعالی.۲. خدایی.
-
برسام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) [قدیمی] barsām سینهدرد؛ ورم سینه؛ التهاب پردۀ بین کبد و قلب؛ ذاتالجنب.
-
قیوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] qayyum ۱. پاینده؛ قائمبهذات.۲. (اسم، صفت) از نامهای باریتعالی.