کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیاندوست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dey ۱. ماه دهم از سال خورشیدی؛ ماه اول زمستان که موسم سختی سرما است.۲. [قدیمی] نام روزهای هشتم و پانزدهم و بیستوسوم هر ماه خورشیدی. Δ چون سه روز از روزهای ماه به نام دی بوده برای امتیاز آنها نام هر روز را به نام روز بعد افزوده روز هشتم ...
-
دی
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] di روز گذشته؛ دیروز.
-
دوست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dōst] dust ۱. [مقابلِ دشمن] یار؛ همدم؛ رفیق مهربان.۲. دوستدارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خدادوست، وطندوست، شاهدوست.
-
آن
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) 'ān برای اشاره به دور یا شخص غایب به کار میرود. Δ تنها در صورت همراه شدن با یک اسم نقش صفت را میپذیرد.
-
آن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: آنات] 'ān لحظۀ کوتاه؛ اندکی از زمان؛ دَم.
-
آن
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) ān ۱. نشانۀ زمان: صبحگاهان.۲. نشانۀ زمان.۳. نشانۀ صفت: گریان.۴. نشانۀ جمع: زنان، زنوان، سالیان.
-
آن
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [قدیمی] 'āne تعلق و اختصاص چیزی به کسی را میرساند؛ مالِِ؛ متعلق به: ◻︎ سپهر ستاده زمین آنِ اوست / روان و خرد زیر فرمان اوست (فردوسی: ۳/۲۴۶).〈 از آنِ: = آنِ
-
دی اکسید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: dioxyde] (شیمی) di'[y]oksid ترکیب دو اتم اکسیژن با یک فلز یا شبه فلز.
-
دوست وار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dustvār ۱. دوستمانند؛ مانند دوست؛ دوستنما؛ شبیه دوست.۲. (قید) دوستانه: ◻︎ مده بوسه بر دست من دوستوار / برو دوستداران من دوست دار (سعدی۱: ۵۷).
-
غریب دوست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] qaribdust آنکه غریبان را دوست دارد؛ دوست غریب؛ غریبپرور؛ غریبنواز.
-
زن دوست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] zandust = زنباره
-
مهمان دوست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) mehmāndust کسی که مهمان را دوست دارد؛ مهماننواز.
-
وطن دوست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] ‹وطنخواه› vatandust کسی که وطن خود را دوست دارد؛ میهندوست؛ میهنخواه.
-
دانش دوست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) dānešdust آنکه علم و دانش را دوست دارد؛ دوستدار دانش؛ دوستدار علم و فضل.
-
ان شااللـه
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی (= اگر خدا بخواهد)] 'enšā'allāh در هنگام اعلام تصمیم به کاری یا دادن وعدهای برای اظهار امیدواری گفته میشود.