کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیوانه در پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گندم دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) gandomdivāne = شیلم
-
دیوانه سار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹دیوانهسر› [قدیمی] divānesār خیرهسر؛ خودسر؛ بیعقل.
-
دیوانه وار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) divānevār دیوانهمانند؛ مانند دیوانگان.
-
دیوانه وش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [قدیمی] divānevaš دیوانهوار؛ مانند دیوانه.
-
جستوجو در متن
-
زنجیری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به زنجیر) zanjiri ۱. سزاوار زنجیر شدن؛ خطرناک.۲. [مجاز] کسی که در بند و زنجیر باشد؛ زندانی.۳. [مجاز] دیوانه.
-
دوسر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] dosar گیاهی شبیه گندم که در گندمزار میروید و بلندیش تا نیم متر میرسد. دانۀ آن باریکتر از گندم و پوستش سیاه یا سرخ، دانههایش در غلاف باریکی جا دارد. بیشتر به مصرف تغذیۀ چهارپایان میرسد؛ گندم دیوانه.
-
سار
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) sār ۱. شبیه؛ نظیر؛ مانند؛ گونه (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بادسار، خاکسار، خجلسار، خوارسار، دشتسار، دیوانهسار، دیوسار، زیرکسار، مارسار: ◻︎ گناه آید از بندۀ خاکسار / به امید عفو خداوندگار (سعدی۱: ۱۹۶).۲. جای بسیاری و فراوانی چیزی (در ترکیب ...
-
وار
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) ‹واره› vār ۱. مثل؛ مانند؛ شبیه: مردوار، بزرگوار، بندهوار، دیوانهوار، دایرهوار.۲. دارنده: امیدوار، سوگوار.۳. لایق: شاهوار.۴. به اندازۀ باری که حیوان میتواند حمل کند (در ترکیب با کلمۀ دیگر): شتروار، خروار.۵. (اسم) [قدیمی] زمان؛ نوبت.
-
ترکیب بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] (ادبی) tarkibband شعری مرکب از چند بند در بحر موافق و قافیههای مختلف که بعد از هر بند یک بیت با قافیۀ جداگانه میآورند، مانند ترجیعبند، لکن در ترکیببند آن بیت تکرار نمیشود و هر بار بیتی با قافیۀ دیگر میآورند برخلاف ترجیعبند ...
-
چشمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) češme ۱. (زمینشناسی) محل خارج شدن طبیعی آب از زمین: ◻︎ هر کجا چشمهای بُوَد شیرین / مردم و مرغ و مور گرد آیند (سعدی: ۶۸).۲. [مجاز] نمونه: یک چشمه از دیوانهبازیهای برادرم را دیدی.۳. سوراخ ریز: چشمهٴ سوزن.۴. منبع.۵. مبدٲ و اصل چیزی.۶. [مجاز] خو...