کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیوانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) divāne ۱. کسی که عقلش زایل شده باشد؛ بیعقل؛ مجنون.۲. [مجاز] بیخِرد.۳. هار: سگ دیوانه.
-
واژههای مشابه
-
گندم دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) gandomdivāne = شیلم
-
دیوانه سار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹دیوانهسر› [قدیمی] divānesār خیرهسر؛ خودسر؛ بیعقل.
-
دیوانه وار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) divānevār دیوانهمانند؛ مانند دیوانگان.
-
دیوانه وش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [قدیمی] divānevaš دیوانهوار؛ مانند دیوانه.
-
جستوجو در متن
-
ماه زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] māh'ezār دیوانه.
-
مجنون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: مجانین] majnun دیوانه.
-
دیوزد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹دیوزده› [قدیمی، مجاز] divzad دیوانه؛ مجنون.
-
مشفوع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mašfu' مجنون؛ دیوانه.
-
دیوانگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) divānegi دیوانه بودن؛ بیعقلی؛ جنون.
-
شوریده دماغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] šuridedemāq شوریدهمغز؛ آشفته؛ دیوانه.
-
بندنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bandande کسی که چیزی را میبندد: ◻︎ گفت که دیوانه نهای، لایق این خانه نهای / رفتم و دیوانه شدم سلسلهبندنده شدم (مولوی۲: ۵۴۰).
-
شوریده مغز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] šuridemaqz شوریدهدماغ؛ سودایی؛ مالیخولیایی؛ دیوانه.