کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیده باز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رنج دیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] ranjdide آنکه به رنج و زحمت گرفتار شده؛ محنتکشیده.
-
رزم دیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] razmdide جنگدیده؛ رزمآزموده.
-
شوی دیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) šuydide ۱. ویژگی زنی که شوهر کرده؛ شوهرکرده.۲. بیوهزن.
-
واقعه دیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] vāqe'edide ۱. مجرب؛ آزموده؛ آن که حوادث روزگار را دیده.۲. مجرّب درجنگ.
-
ضرب دیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] zarbdide ویژگی عضو آسیبدیده.
-
جستوجو در متن
-
خشین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹خشینه، خشی› [قدیمی] xašin ۱. = خشینه۲. (اسم) نوعی باز با چشمهای سیاه و پرهای کبود در پشت.۳. ویژگی این نوع باز: باز خشین.
-
باز
فرهنگ فارسی عمید
(قید) bāz ۱. دوباره؛ ازنو؛ دیگرباره: باز پیدات شد؟۲. نیز؛ هم: اگر حتی یک ذره ملاحظه میکردی، باز غنیمت بود.
-
منتقض
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] montaqez ویژگی هرچیز باز شده، مانند ریسمانی که تاب آن باز شده.
-
وا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] vā باز؛ گشوده.〈 وا کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه] باز کردن؛ گشودن.
-
شاه باز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شهباز› (زیستشناسی) šāhbāz نوعی پرندۀ شکاری از تیرۀ باز با منقار و چنگالهای قوی و پرهای زرد، خرمایی، یا سفید که آن را برای شکار کردن پرندگان تربیت میکنند؛ باز سفید و بزرگ.
-
یاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصحفِ باز] ‹باز، بازه› [قدیمی] yāz اندازۀ امتداد دو دست در حالی که دستها را افقی از هم باز کنند؛ ارش؛ ارج: ◻︎ گرازه همیشد بهسان گراز / درفشی برافراخته هفتیاز (فردوسی: ۲/۵۸).
-
باز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) bāz پرندهای شکاری، با منقار خمیده، چنگالهای قوی، و پرهای قهوهای سیر که بیشتر در کوهها به سر میبرد و در قدیم آن را برای شکار کردن جانوران تربیت میکردند: ◻︎ کند همجنس با همجنس پرواز / کبوتر با کبوتر باز با باز (نظامی۲: ۲۰۹).&...
-
باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bāz ۱. [مقابلِ بسته] ویژگی پنجره، در، روزنه، و مانندِ آن که امکان ورود و خروج از آن وجود داشته باشد؛ گشوده.۲. بدون پوشش: زخم باز.۳. [مجاز] در حال کار و فعالیت: مغازهها باز بود.۴. گسترده؛ بدون مانع: دشتهای باز.۵. با فاصلۀ زیاد از هم: دستهای ب...
-
جره باز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jorrebāz باز نرِ تیزپرواز: ◻︎ بر اوج فلک چون پَرَد جرهباز / که در شهپرش بستهای سنگِ آز؟ (سعدی۱: ۱۴۵).
-
شخوص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] šoxus ۱. باز ماندن چشم.۲. چشم را باز نگهداشتن و پلک نزدن.