کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] ‹دیدان› [قدیمی] daydan خوی؛ عادت؛ دٲب؛ روش.
-
دیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: ditan] didan نگاه کردن؛ نگریستن؛ دیدار کردن.
-
جستوجو در متن
-
صلاحدید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی. فارسی] salāhdid صلاح دیدن؛ مصلحت دیدن.
-
دیدنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) didani سزاوار دیدن؛ لایق نگریستن؛ قابل دیدن.
-
فرادیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] farādidan دیدن.
-
ملاقات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ملاقاة] molāqāt با کسی روبهرو شدن و یکدیگر را دیدن.
-
رونما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) runa(e,o)mā هدیهای که هنگام دیدن روی عروس یا نوزاد میدهند.
-
رؤیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: رؤیة] ro'yat ۱. دیدن.۲. دیدار.
-
نگریستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: nikīrīstan] ‹نگرستن› negaristan نگاه کردن؛ دیدن؛ نگریدن.
-
تاذی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'azzi اذیت شدن؛ آزار دیدن؛ آزرده شدن.
-
استروبوسکپ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: stroboscope] (فیزیک) 'est[e]roboskop وسیلهای برای دیدن اجسام متحرک که آنها را ساکن جلوه میدهد و در آن بهویژه از روشنایی قطعووصلشونده برای ایجاد وقفهای موقت در دیدن استفاده میشود.
-
محنتستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] mehnatestān محنتکده؛ جای محنت؛ غمکده: ◻︎ دوش دیدن شکفتهبستانی / دیدن امروز محنتستانی (نظامی۴: ۶۸۴).
-
عیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ayān ۱. به چشم دیدن؛ دیدن به چشم.۲. یقین در دیدار.۳. (صفت، قید) ظاهر؛ آشکار.
-
ابصار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ebsār ۱. نگاه کردن؛ دیدن.۲. بینایی.