کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیدار کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پری دیدار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] parididār پریرو؛ پریرخسار؛ پریچهر.
-
جستوجو در متن
-
دیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: ditan] didan نگاه کردن؛ نگریستن؛ دیدار کردن.
-
لقیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: لقیَة] [قدیمی] loqye ۱. دیدن؛ دیدار کردن.۲. استقبال کردن.
-
لقا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: لقاء] [قدیمی] leqā ۱. دیدار کردن؛ دیدار.۲. (اسم) روی؛ چهره.
-
ملتقا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] moltaqā محل جای به هم رسیدن؛ جای دیدار کردن؛ تلاقی.
-
زیارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: زیارة] ziyārat ۱. بازدید کردن.۲. دیدار کردن از شخص بزرگ.۳. رفتن به مشاهد متبرکه.
-
تلقی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] talaqqi ۱. ملاقات کردن؛ دیدار کردن؛ برخورد کردن.۲. پذیرفتن.۳. دریافتن؛ ادراک کردن.۴. فراگرفتن چیزی از کسی.
-
بازدید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) bāzdid ۱. دیدار کردن.۲. دیدار دوباره.۳. به دیدن کسی رفتن که قبلاً به ملاقات آمده.۴. رسیدگی به کاری.
-
تلاقی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] talāqi ۱. به هم رسیدن؛ رسیدن دو شخص یا دو چیز به هم.۲. یکدیگر را دیدن؛ دیدار کردن با هم.
-
التقا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: التقاء] [قدیمی] 'elteqā ۱. دیدار کردن؛ یکدیگر را دیدن.۲. بههم رسیدن؛ برخورد کردن.〈 التقای ساکنین: در نحو عربی، کنار هم قرار گرفتن دو حرف ساکن در یک یا دو کلمه.
-
پژمراندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹پژمرانیدن› pažmorāndan ۱. پژمرده ساختن: ◻︎ همیپژمراند رخ ارغوان / کند تیره دیدار روشنروان (فردوسی: ۱/۱۱۵).۲. افسرده کردن.
-
روبوسی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) rubusi بوسیدن صورت یکدیگر برای آشتی، تجدید دیدار، اظهار محبت، و مانند آن.〈 روبوسی کردن: (مصدر لازم) بوسه زدن بر روی کسی؛ بوسیدن رخسار یکدیگر.
-
پابوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹پایبوس› pābus ۱. پا بوسیدن؛ بوسیدن پای کسی.۲. [مجاز] زیارت کردن.۳. [مجاز] به دیدار شخص بزرگی رفتن.۴. (صفت فاعلی) آنکه پای کسی را ببوسد؛ پابوسنده.۵. (صفت فاعلی) کسی که به دیدار شخص بزرگی برود.
-
روان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ravān ۱. در حال جریان؛ جاری: ◻︎ یکی جویبار است و آب روان / ز دیدار او تازه گردد روان (فردوسی: ۲/۴۲۶).۲. آنکه راه میرود؛ رونده.۳. [مجاز] ملایم و آرام.۴. [عامیانه، مجاز] حفظ؛ از بر؛ بَلَد.۵. (قید) [عامیانه] به آرامی و نرمی: چرخش روان میچرخید.۶...