کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دیدار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [پهلوی: ditār] didār ۱. دیدن؛ رؤیت.۲. ملاقات.۳. روی نمودن.۴. (اسم) [قدیمی، مجاز] روی و رخسار.۵. (اسم) [قدیمی، مجاز] چشم و قوۀ بینایی.〈 دیدار آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] پدیدار شدن؛ آشکار شدن: ◻︎ دیودل باشیم و برپاشیم جان / کآن پریدیدار...
-
واژههای مشابه
-
پری دیدار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] parididār پریرو؛ پریرخسار؛ پریچهر.
-
جستوجو در متن
-
لقا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: لقاء] [قدیمی] leqā ۱. دیدار کردن؛ دیدار.۲. (اسم) روی؛ چهره.
-
مرئی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] mar'ā منظر؛ دیدار.
-
دیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: ditan] didan نگاه کردن؛ نگریستن؛ دیدار کردن.
-
ملاقی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] molāqi دیدارکننده؛ روباروشونده.
-
ملتقا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] moltaqā محل جای به هم رسیدن؛ جای دیدار کردن؛ تلاقی.
-
رؤیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: رؤیة] ro'yat ۱. دیدن.۲. دیدار.
-
بازدید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) bāzdid ۱. دیدار کردن.۲. دیدار دوباره.۳. به دیدن کسی رفتن که قبلاً به ملاقات آمده.۴. رسیدگی به کاری.
-
لقیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: لقیَة] [قدیمی] loqye ۱. دیدن؛ دیدار کردن.۲. استقبال کردن.
-
تلاقی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] talāqi ۱. به هم رسیدن؛ رسیدن دو شخص یا دو چیز به هم.۲. یکدیگر را دیدن؛ دیدار کردن با هم.
-
پدرزن سلام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] pedarzansalām دیدار داماد از پدر زنش در روز بعد از شب زفاف.
-
زیارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: زیارة] ziyārat ۱. بازدید کردن.۲. دیدار کردن از شخص بزرگ.۳. رفتن به مشاهد متبرکه.