کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دید
فرهنگ فارسی عمید
(بن ماضیِ دیدن، اسم مصدر) did ۱. = دیدن didan۲. [مجاز] نگاه؛ نظر.۳. [مجاز] قوۀ بینایی.〈 دید زدن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز]۱. برآورد کردن حاصل زراعت یا چیز دیگر.۲. تعیین بها و ارزش چیزی به تخمین.〈 دیدوبازدید: ‹دیدووادید› به خانۀ همدیگر ...
-
واژههای مشابه
-
مصلحت دید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] masla(e)hatdid صلاحدید؛ آنچه خیر و صلاح بهنظر آید: ◻︎ مصلحتدید من آن است که یاران همه کار / بگذارند و خم طرۀ یاری گیرند (حافظ: ۳۷۶).
-
جستوجو در متن
-
دیده دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] didedār = دیدبان
-
گران سنج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gerānsanj ۱. وزین؛ سنگین.۲. گرانقیمت: ◻︎ چو شاه آن متاع گرانسنج دید / چو دریا یکی دشت پرگنج دید (نظامی۵: ۸۰۲).
-
ثوابت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ ثابِتَة، مقابلِ سیارات] (نجوم) savābet ستارههایی که قدما آنها را ثابت میپنداشتند ولی با چشم مسلح میتوان حرکت آنها را دید.
-
میکروسکوپی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فرانسوی. فارسی] mikroskopi ویژگی چیزی که تنها با کمک میکروسکوپ دیده شود؛ ویژگی چیزی که نتوان آن را با چشم غیرمسلح دید.
-
آشیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āšiyān = آشیانه: ◻︎ کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید / قضا همیبردش تا به سوی دانه و دام (سعدی: ۱۲۲).
-
برانداز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ برانداختن، اسم مصدر) bar[']andāz ۱. = برانداختن۲. سنجش؛ برآورد؛ تخمین.〈 برانداز کردن: (مصدر متعدی) ‹ورانداز›۱. دید زدن.۲. تخمین کردن؛ سنجیدن.
-
کفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: کتف] (زیستشناسی) [قدیمی] ka(e)ft شانه؛ سردوش؛ دوش: ◻︎ چو هومان ورا دید با یال و کفت / فروماند یک بار از او در شگفت (فردوسی۲: ۴۷۳).
-
گالری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: galerie] gāle(o)ri ۱. مکانی که آثار هنری در آن به معرض دید گذاشته میشود.۲. سرسرا؛ تالار.۳. راهرو؛ دالان.
-
خام اندیش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xām[']andiš دارای اندیشۀ خام و نادرست: ◻︎ پدرش یزدگرد خاماندیش / پختگی کرد و دید طالع خویش (نظامی۴: ۵۶۴).
-
خام دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xāmdast تازهکار؛ بیتجربه: ◻︎ نشاید دید خصم خویش را خرد / که نرد از خامدستان کم توان برد (نظامی۲: ۲۰۲).
-
فلرز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) falarz = فلرزنگ: ◻︎ شوی بگشاد آن فلرزش خاک دید / کرد زن را بانگ و گفتش ای پلید (رودکی: ۵۳۲).