کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دچار روان زخم کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
روان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ravān ۱. در حال جریان؛ جاری: ◻︎ یکی جویبار است و آب روان / ز دیدار او تازه گردد روان (فردوسی: ۲/۴۲۶).۲. آنکه راه میرود؛ رونده.۳. [مجاز] ملایم و آرام.۴. [عامیانه، مجاز] حفظ؛ از بر؛ بَلَد.۵. (قید) [عامیانه] به آرامی و نرمی: چرخش روان میچرخید.۶...
-
هو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] ho[w] چرک و زرداب زخم.〈 هو کشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی] چرک و آماس کردن زخم.
-
ریم آهنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ریمآهنج› [قدیمی] rim[']āhang ۱. آنچه با آن چرک چیزی را پاک کنند.۲. دارویی که برای معالجۀ زخم، جراحت، و پاک کردن ریم زخم به کار میبرند.
-
خراشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹خریشیدن› xarāšidan ۱. خراش دادن.۲. پوست بدن را با سر ناخن زخم کردن.۳. [مجاز] ناراحت کردن.
-
روانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ravāne ۱. در حال رفتن؛ رونده.۲. جاری.〈 روانه شدن (مصدر لازم) ‹روانه گشتن› روان شدن؛ رفتن؛ راهی شدن؛ به راه افتادن.〈 روانه کردن: (مصدر متعدی) ‹روانه ساختن› روان کردن؛ راهی کردن؛ گسیل کردن؛ فرستادن.
-
زخم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: zahm] zaxm ۱. (پزشکی) هر نوع شکافی که بر روی پوست ایجاد شود؛ جراحت.۲. [قدیمی] ضربه.۳. (موسیقی) [قدیمی] = زخمه۴. [قدیمی، مجاز] صدایی که از ساز بلند میشود.〈 زخم خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] زخم برداشتن؛ زخمی شدن؛ مجروح شدن.〈 زخم ...
-
انفاذ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'enfāz ۱. روان کردن؛ فرستادن.۲. اجرا کردن حکم و فرمان.
-
نفث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] nafs ۱. اخلاط یا آب دهن از دهان انداختن؛ تف کردن.۲. برآمدن خون از زخم.
-
نکایت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نکایة] [قدیمی] nekāyat ۱. گزند رساندن.۲. کشتن یا مجروح کردن دشمن.۳. پوست بازکردن زخم.
-
اطلاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'etlāq ۱. استعمال کلمهای مخصوص خواه به طریق حقیقت و خواه بر سبیل مجاز.۲. [قدیمی] گشودن.۳. [قدیمی] روان کردن.۴. [قدیمی] رها کردن؛ آزاد کردن.
-
محفه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مِحفَّة] [قدیمی] ma(e)haffe تختی شبیه هودج برای حمل کردن مریض یا مسافر؛ تخت روان؛ محافه.
-
تنفیذ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tanfiz ۱. امضا کردن و فرستادن حکم یا نامه.۲. [قدیمی] اجرا کردن و روان کردن فرمان و نامه.۳. [قدیمی] نفوذ کردن و گذشتن در چیزی، مثل گذشتن تیر از نشانه.
-
اجرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اجراء] 'ejrā ۱. روا کردن امری؛ عمل کردن کاری طبق برنامۀ قبلی.۲. [قدیمی] راندن.۳. [قدیمی] جاری کردن آب؛ روان ساختن.۴. (اسم) [قدیمی] مقرری سالیانه به مٲموران دیوان و سپاهیان.
-
سازیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] sāzidan ۱. ساختن؛ درست کردن: ◻︎ تو سازیدی این هفت چرخ روان / ستاده معلق زمین در میان (اسدی: ۱۵۳).۲. بنا کردن.۳. ترتیب دادن.۴. آراستن.۵. آماده کردن.
-
گریس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: graisse] geris مادۀ جامد یا نیمهجامد که از چربیهای گوناگون و استئارینها بهدست میآید و بهمنظور روان کردن قطعات صنعتی و جلوگیری از زنگ زدن آنها بهکار میرود.