کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دِه کُورَه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dah] (ریاضی) dah عدد اصلی بعد از نه؛ ۱۰.
-
ده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: deh] deh آبادی کوچک که دارای چند خانۀ روستایی باشد؛ روستا؛ دیه.
-
ده
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ دادن) deh ۱. = دادن۲. دهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دادده، روزیده، شیرده، فرمانده.〈 دهودار: [قدیمی، مجاز] غوغا و هنگامۀ جنگ و پیکار.〈 دهوگیر: [قدیمی، مجاز] = 〈 دهودار: ◻︎ شه به ناز و نشاط شد مشغول / کز دهوگیر گشته ب...
-
کوره ده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] kuredeh ده کوچک و کمرونق؛ ده کمجمعیت و دور از آبادی.
-
ده هفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] dahhaft مسکوکی که در قدیم رواج داشته و هفتدهم آن زر یا سیم خالص بوده.
-
ده یک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dahyek یک جزء از ده جزء چیزی؛ یکدهم؛ عشر؛ دهیوده.
-
ده یوده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dahyudah دهیک؛ یکدهم.
-
ده پنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹دهپنجی› [قدیمی] dahpanj زر یا سیم که نیمی از آن از فلز پست و ارزان، مانند مس باشد؛ سیم یا زر قلب و ناسره؛ مسکوک که فقط پنجدهم آن زر خالص باشد.
-
ده دله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) [قدیمی، مجاز] dahdele کسی که هردم دل به دیگری دهد؛ بیوفا؛ بلهوس: ◻︎ شرح این بگذارم و گیرم گله / از جفای آن نگار دهدله (مولوی: ۱۰۷).
-
ده دهی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) dahdahi ۱. (ریاضی) = اعشاری۲. [قدیمی] ویژگی زر و سیم تمامعیار و خالص: ◻︎ پس ز ده یار مبشر آمدی / همچو زرّ دهدهی خالص شدی (مولوی: ۷۰۲).
-
ده رگه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) [قدیمی، مجاز] dahrage مرد شجاع؛ بسیاردلیر؛ دلاور؛ باغیرت.
-
ده کیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dehkiyā کدخدا؛ دهخدا؛ رئیس و بزرگتر ده.
-
ده گان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] dahgān دهده؛ دهتادهتا؛ دهتایی.
-
ده لو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dahlu هریک از ورقهای گنجفه که ده خال داشته باشد.
-
پاسخ ده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) pāsoxdeh پاسخدهنده؛ جوابدهنده؛ پاسخگو.