کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دِرازى پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دست درازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] dastderāzi تعدی و تجاوز و دست دراز کردن به مال یا ناموس دیگران.
-
زبان درازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عامیانه، مجاز] zabānderāzi زباندراز بودن؛ گستاخی در گفتار.
-
جان درازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] jānderāzi زندگی دراز داشتن؛ درازی عمر؛ طول عمر: ◻︎ از پی جاندرازی شه شرق / کردم آفاق را به شادی غرق (نظامی۴: ۷۲۶).
-
روده درازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عامیانه، مجاز] rudederāzi پرحرفی؛ پرگویی.
-
جستوجو در متن
-
درازا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقابلِ پهنا] ‹درازنا› derāzā درازی؛ کشیدگی؛ طول.
-
دست اندازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] dast[']andāzi دستدرازی و تجاوز به مال و جان کسی.
-
سواداللیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] savādollayl ۱. درازی شب.۲. تاریکی شب.
-
استطاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استطالَة] ‹استطالت› 'estetāle ۱. دراز شدن؛ بهدرازا کشیدن.۲. (اسم) [قدیمی] درازی؛ طول.
-
امتداد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'emtedād دراز شدن؛ کشیده شدن؛ طول کشیدن؛ کشیدگی؛ کشش؛ درازی؛ راستا.
-
کوتاه دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] kutāhdast ۱. کسی که به مراد و مطلوب خود دست نیابد.۲. آنکه به مال دیگران دستدرازی نکند.
-
شمشیرماهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) šamširmāhi نوعی ماهی دریایی که آروارۀ فوقانی درازی شبیه شمشیر دارد؛ سیف.
-
همیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹هنبان، هامیان، آمیان، امیان، انبان› [قدیمی] hamyān کیسۀ درازی که در آن پول میریختند و به کمر میبستند؛ کیسۀ پول.
-
اطاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اطالَة] ‹اطالت› 'etāle طول دادن؛ دراز کردن؛ به درازا کشاندن.〈 اطالهٴ کلام: طول دادن کلام؛ به درازا کشاندن سخن.〈 اطالهٴ لسان: [مجاز]۱. زباندرازی کردن؛ زباندرازی.۲. پرگویی.
-
باردیچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bārdič چوب درازی که تکهای پارچه بر سر آن میپیچند و نانوایان آن را با آب خیس میکنند و داخل تنور را پاک میکنند.