کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دَمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دمی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی) dami = دمپخت
-
واژههای همآوا
-
دمی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی) dami = دمپخت
-
جستوجو در متن
-
گرم نفس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] garmnafas آنکه نفس گرم و دمی گیرا دارد.
-
ورشان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] varašān نوعی کبوتر صحرایی تیرهرنگ با دُمی سفید؛ قمری.
-
غرغر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] qerqer پرندهای صحرایی با دمی کوتاه و شبیه طاووس یا تذرو؛ مرغ شاخدار.
-
بان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pān] [قدیمی] bān = بام۱: ◻︎ سر فروکردم دمی از بان چرخ / تا زنم من چرخها بر سان چرخ (مولوی: مجمعالفرس: بان).
-
غیب نما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹غیبنمای› [قدیمی] qeybna(e,o)mā نشاندهندۀ نهان؛ آنچه غیب را نشان دهد: ◻︎ دلی که غیبنمای است و جام جم دارد / ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد (حافظ: ۲۴۴).
-
آسان گذار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'āsāngozār کسی که زندگانی را به خود سخت نگیرد و غصۀ بیش و کم نخورد؛ آنکه عمر را به خوشی و آسانی بگذراند: ◻︎ به آسانگذاری دمی میشمار / که آسان زید مرد آسانگذار (نظامی۵: ۹۹۵).
-
مرده دل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] mordedel دلمرده؛ افسرده؛ بیحال؛ ملول: ◻︎ طبیب راهنشین درد عشق نشناسد / برو بهدست کن ای مردهدل مسیحدمی (حافظ: ۹۴۰).
-
انگژ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹انگز› [قدیمی] 'ango(a)ž ۱. بیل پهن که با آن زمین را هموار کنند.۲. آلتی آهنی که پیلبانان با آن پیل را میرانند؛ کجک: ◻︎ پیل مستم مغزم از انگژ بیاشوبید از آنک / گر بیاسایم دمی هندوستان یادآورم (خاقانی: ۲۵۰ حاشیه).
-
استخاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استخارَة] 'estexāre ۱. تفٲل با قرآن، تسبیح، و مانندِ آن برای اقدام به کاری که در آن تردید داشته باشند: ◻︎ هر گه که دل به عشق دهی خوشدمی بُوَد / در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست (حافظ: ۱۶۲).۲. طلب خیر و نیکویی کردن.〈 استخار...
-
خرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xers ۱. (زیستشناسی) پستاندار گوشتخوار تنومند با دمی کوتاه و بدنی پوشیده از مو به رنگ زرد تیره، قهوهای، یا سفید که بر کف پا راه میرود و هنگام جنگ بر روی دو پا میایستد.۲. (صفت) [عامیانه، مجاز] چاق.〈 خرس قطبی: (زیستشناسی) پستانداری سفی...
-
حاجب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] hājeb ۱. دربان پادشاه و امیر؛ پردهدار.۲. مانع؛ حائل.۳. (اسم) آنچه مانع دیدن چیزی شود.۴. (اسم) (ادبی) در بدیع، کلمهای که پیش از قافیۀ اصلی تکرار میشود، مانند کلمۀ «یار» در این شعر: هرچند رسد هر نفس از یار غمی / باید نشود رنجه دل ا...