کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دَغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹دک› [قدیمی] daq ۱. زمین خشک و سخت؛ زمینی که در آن گیاه نروید.۲. سر بیمو.
-
واژههای همآوا
-
دغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹دک› [قدیمی] daq ۱. زمین خشک و سخت؛ زمینی که در آن گیاه نروید.۲. سر بیمو.
-
دق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] daq = دک۲
-
دق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) daq[q] صدایی که از برخورد دو چیز به هم ایجاد میشود.
-
دق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: دقّ] [قدیمی] daq[q] ۱. شکستن.۲. نرم کردن؛ ریزریز کردن.۳. کوفتن؛ کوبیدن.۴. (اسم صوت) صدایی که از برخورد دو چیز به هم ایجاد میشود.۵. (اسم) [عربی] نوعی پارچۀ لطیف و نفیس که مصری و رومی آن معروف بوده: دق مصری، دق رومی.
-
دق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دقّ] deq[q] ۱. (پزشکی) سل.۲. ناتوانی شدید که بر اثر افسردگی و اندوه پدید میآید.
-
جستوجو در متن
-
سرچکاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sarčakād = چکاد: ◻︎ دغ بود سرچکاد تو چون طاس / دیو را زاو همیشه هست هراس (عمید لومکی: لغتنامه: سرچکاد).