کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوْنَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] dun ۱. پست؛ سفله؛ فرومایه؛ خسیس.۲. [مقابلِ فوق] [قدیمی] پایین و فرود.۳. [قدیمی] غیر؛ سوا؛ جز. Δ در این صورت لازمالاضافه است و در فارسی اغلب حرف با در اول آن درمیآورند و «بدونِ» میگویند.
-
دون اشل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) dun'ešel دونپایه؛ کارمند دولت که رتبه ندارد.
-
دون پایه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] dunpāye کارمند دولت که رتبۀ اداری نداشته باشد.
-
واژههای همآوا
-
دون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] dun ۱. پست؛ سفله؛ فرومایه؛ خسیس.۲. [مقابلِ فوق] [قدیمی] پایین و فرود.۳. [قدیمی] غیر؛ سوا؛ جز. Δ در این صورت لازمالاضافه است و در فارسی اغلب حرف با در اول آن درمیآورند و «بدونِ» میگویند.
-
جستوجو در متن
-
کم همت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] kamhemmat دونهمت؛ پستهمت؛ فرومایه.
-
فرونگر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] forunegar ۱. آنکه به پایین نگاه کند.۲. [مجاز] تنگچشم؛ دونهمت.
-
نظرتنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی، مقابلِ بلندنظر] [مجاز] nazartang ۱. تنگنظر؛ کوتهنظر؛ دونهمت.۲. بخیل.
-
ژکور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] žakur = ژگور: ◻︎ چرخ فلک هرگز پیدا نکرد / چون تو یکی سفلهٴ دون و ژکور (رودکی: ۵۰۲).
-
نان کور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مجاز] nānkur ۱. نمکنشناس؛ حقناشناس؛ نمکبهحرام.۲. [قدیمی] بخیل؛ دونهمت.
-
پرور
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ پروردن و پروریدن) parvar ۱. = پروردن۲. پرورنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بندهپرور، تنپرور، دونپرور، ذرهپرور، رعیتپرور، روحپرور.
-
جز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] joz' ۱. [جمع: اجزاء] بخش، قسمت، یا پارهای از چیزی.۲. (صفت) [مجاز] دونپایه.۳. هریک از بخشهای سیگانۀ قرآن.〈 جزء جمع: [منسوخ] ارزیابی مالیاتی.〈 جزء لایتجزا: [قدیمی]۱. ذرهای که قابل تجزیه نباشد.۲. (فلسفه) جوهر فرد.