کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دولتبهشرکت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شرکت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شرکة] šerkat ۱. شریک شدن؛ انباز گشتن؛ همدست شدن با یکدیگر در کاری.۲. (اسم)نهادی قانونی با فعالیتهای مخصوص بازرگانی.〈 شرکت با مسئولیت محدود: (اقتصاد) شرکتی بین دو یا چند تن که هرکدام به میزان سرمایۀ خود مسئول هستند.〈 شرک...
-
دولت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دَولة، جمع: دُوَل] do[w]lat ۱. دارایی؛ ثروت؛ مال.۲. (سیاسی) زمان سلطنت و حکومت بر یک کشور.۳. (سیاسی) هیئت وزیران؛ نخستوزیر و وزیران او.۴. [قدیمی] آنچه به گردش زمان و نوبت از یکی به دیگری برسد.۵. (اسم مصدر) [قدیمی] گردش نیکی به سود کسی.
-
به
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) ‹وه، په› bah کلمۀ تعجب و تحسین که در مقام شگفتی از خوبی و پسندیدگی چیزی گفته میشود؛ بهبه؛ وهوه؛ پهپه.
-
به
فرهنگ فارسی عمید
(حرف اضافه) [پهلوی: pat] be ۱. برای بیان پیوستن، رسیدن، یا مماس شدن به کار میرود: به پرواز نرسیدم.۲. برای خطاب به کار میرود: به پدرم میگویم.۳. بهسوی: به خارج رفت.۴. بهبهایِ: به دو ریال هم نمیارزد.۵. سوگند به: به خدا، به پیغمبر.۶. نسبت به: به از...
-
به
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: vēh] ‹بهی› (زیستشناسی) beh ۱. درختی شبیه سیب با برگهای کرکدار.۲. میوۀ زردرنگ و آبدار این درخت که برای تهیۀ مربا به کار میرود و تخم آن نیز مصرف دارویی دارد.
-
به
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: vēh] [قدیمی] beh خوب؛ نیک؛ نیکو؛ پسندیده.〈 به شدن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. خوب شدن.۲. از بیماری برخاستن.
-
به به
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) bahbah = بَه
-
دولت خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] do[w]latxāne خانۀ دولت؛ بارگاه؛ کوشک؛ کاخ سلطنتی.
-
دولت خواه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) do[w]latxāh ۱. خواهان دولت؛ طرفدار دولت.۲. خیرخواه.
-
دولت سرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] ‹دولتسرای› [قدیمی] do[w]latsarā سرای دولت؛ بارگاه؛ قصر؛ کاخ سلطنتی.
-
دولت یار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] do[w]latyār ۱. بختیار؛ نیکبخت.۲. توانگر.
-
صاحب دولت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [مجاز] sāhebdo[w]lat ۱. صاحباقبال؛ نیکبخت: ◻︎ که از بیدولتان بگریز چون تیر / بُنه در کوی صاحبدولتان گیر (نظامی۲: ۲۴۲).۲. [قدیمی] توانگر: ◻︎ طریق و رسم صاحبدولتان است / که بنوازند مردان نکو را (سعدی۲: ۶۸۳).۳. (تصوف) عارف؛ عارف و...
-
به آیین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] beh[']āy(')in ۱. آیین نیکو.۲. کسی که دین و آیین خوب دارد.
-
به ره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] berah ۱. بهراه؛ باراه.۲. نیکو.۳. آراسته.۴. مناسب.
-
به سان
فرهنگ فارسی عمید
(حرف اضافه) [قدیمی] besān مثل؛ مانند.