کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دوز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ دوختن) duz ۱. = دوختن١۲. دوزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پالاندوز، پوستیندوز، پینهدوز، کفشدوز، لحافدوز.
-
دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی؟] duz نوعی بازی دونفره که هر بازیکن با سه یا دوازده مهره بازی میکند.〈 دوزوکلک: [عامیانه، مجاز] خدعه و نیرنگ.
-
واژههای مشابه
-
ارسی دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [روسی. فارسی] 'orosiduz کفشدوزی که ارسی میدوزد.
-
کفش دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kafšduz ۱. کسی که کفش میدوزد؛ کفشگر.۲. (اسم) ‹کفشدوزک› (زیستشناسی) حشرۀ کوچک سرخرنگی که چهار بال دارد و دو بال ضخیم آن روی دو بال نازک قرار گرفته و از شتههای درختان تغذیه میکند.
-
گیوه دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) giveduz کسی که رویه و ته گیوه را به هم میدوزد.
-
لاخه دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lāxeduz پینهدوز؛ لختدوز.
-
لحاف دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] le(a)hāfduz کسی که لحاف میدوزد؛ آنکه پیشهاش لحافدوزی است.
-
لخت دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] laxtduz پارهدوز؛ پینهدوز؛ لاخهدوز.لخته۱〈 لختهلخته: تکهتکه.
-
جوال دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ja(o)vālduz سوزن درشت که برای دوختن جوال و پارچههای ستبر بهکار میرود.
-
دل دوز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] delduz آنچه در دل اثر کند و دل را رنجور و آزرده و خونین سازد. Δ دربارۀ تیر نگاه و مژگان و تیری که در قلب فرونشیند میگویند.
-
قلاب دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مٲخوذ از عربی. فارسی] qollābduz کسی که پیشهاش قلابدوزی است.
-
پاره دوز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) pāreduz کسی که پیشهاش پینه زدن به کفش یا جامه است؛ پینهدوز؛ لاخهدوز.
-
پالان دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) pālānduz کسی که پالان اسب و الاغ میدوزد؛ پالانگر.
-
پوستین دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) pustinduz کسی که پیشهاش دوختن پوستین است؛ واتگر.