کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوری گزیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سه دوری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] (ریاضی) seduri = سهبعدی
-
جستوجو در متن
-
مجانبت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مجانَبة] [قدیمی] mojānebat دوری گزیدن؛ دوری کردن.
-
تجنب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tajannob دور شدن؛ دوری گزیدن؛ دوری کردن.
-
تحاشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tahāši ۱. منکر شدن.۲. دوری کردن؛ پرهیز کردن؛ از چیزی دوری گزیدن.
-
تغرب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taqarrob ۱. دوری گزیدن؛ دور رفتن.۲. از وطن دور شدن.
-
فاتوریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [فارسی. مٲخوذ از سانسکریت. فارسی] ‹فاتولیدن› [قدیمی] fāturidan ۱. دور شدن؛ دوری گزیدن.۲. یکسو شدن.۳. رمیدن.۴. حذر کردن.
-
تجرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tajarrod ۱. [مجاز] مجرد بودن؛ ازدواج نکردن.۲. تنهایی.۳. (تصوف) دوری گزیدن از علایق دنیوی.۴. [قدیمی] برهنگی.
-
تفرید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tafrid ۱. (تصوف) کنارهگیری کردن؛ گوشه گرفتن؛ دوری گزیدن از مردم.۲. [قدیمی] فقیه شدن.۳. [قدیمی] به یگانگی پذیرفتن.
-
عزلت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: عزلة] 'ozlat گوشهنشینی؛ خانهنشینی؛ دوری و کنارهگیری از مردم.〈 عزلت گزیدن: (مصدر لازم) گوشه گرفتن؛ گوشهنشینی اختیار کردن؛ ترک مراوده با مردم کردن.
-
هجرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: هجرة] hejrat ۱. دوری گزیدن از وطن؛ کوچ کردن از وطن خود و بهجای دیگر رفتن؛ رفتن از شهری به شهر دیگر و در آنجا وطن کردن.۲. مهاجرت پیامبر اسلام از مکه به مدینه، که مبدٲ تاریخ مسلمانان است.
-
خلوت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: خلوة، جمع: خَلَوات] xalvat ۱. فاقد ازدحام و شلوغی: شهر خلوت.۲. (اسم مصدر) تنهایی.۳. (اسم مصدر) تنها ماندن با معشوق.۴. (اسم) جای فاقد ازدحام و شلوغی.۵. (اسم مصدر) (تصوف) دوری گزیدن سالک از مردم برای تزکیۀ نفس.
-
کران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: kanār] [قدیمی] karān ۱. جای پایان یافتن چیزی؛ کرانه؛ کنار؛ کناره.۲. طرف؛ سو؛ جهت.۳. پایان؛ انتها: ◻︎ غم زمانه که هیچش کران نمیبینم / دواش جز می چون ارغوان نمیبینم (حافظ: ۷۱۶).〈 کران تا کران: از این سو تا آن سو؛ همه جا.〈 کر...
-
گوشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گوشانه› guše ۱. کنج؛ زاویه.۲. کناره؛ لبه.۳. جای خلوت و آرام.۴. [عامیانه، مجاز] قسمتی از چیزی.۵. (موسیقی) هریک از قطعات یا آهنگهایی که دستگاهها و نغمات موسیقی ایرانی را تشکیل میدهند و به دو دستۀ کلی گوشههای سازی و گوشههای آوازی تقسیم میشو...
-
پا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pād] ‹پای› pā ۱. عضوی از بدن انسان و حیوان که با آن راه میرود.۲. قسمت زیرین این عضو در انسان، از مچ تا سرانگشتان: ◻︎ ای تو را خاری به پا نشکسته کی دانی که چیست؟ / جان شیرانی که شمشیر بلا بر سر خورند (امیرخسرو: ۳۱۹).۳. [مجاز] قسمت زیرین...