کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوری کردن از پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سه دوری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] (ریاضی) seduri = سهبعدی
-
جستوجو در متن
-
تحاشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tahāši ۱. منکر شدن.۲. دوری کردن؛ پرهیز کردن؛ از چیزی دوری گزیدن.
-
ورع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] vara' ۱. دوری کردن از گناه؛ پرهیزکاری؛ پارسایی.۲. (تصوف) دوری کردن از شبهات از ترس ارتکاب محرّمات.
-
پرهیزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) parhizidan خودداری کردن از کاری یا چیزی؛ پرهیز کردن؛ دوری جستن.
-
تحرج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taharroj دوری کردن از گناه.
-
اعراض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'e'rāz ۱. روی برگردانیدن؛ رخ برتافتن.۲. دوری کردن؛ پرهیز کردن؛ پرهیز کردن از چیزی.
-
احتراز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ehterāz ۱. دوری کردن از کسی یا چیزی؛ پرهیز کردن.۲. [قدیمی] ملاحظه.
-
مهاجرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مهاجَرة] mohājerat ۱. از جایی به جای دیگر رفتن و در آنجا منزل کردن.۲. دوری کردن از شهر و دیار خود.
-
حذر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] hazar ۱. پرهیز کردن.۲. [قدیمی] ترسیدن و دوری کردن از چیزی.۳. [قدیمی] بیم و پرهیز.
-
تورع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tavarro' ۱. پرهیز کردن؛ پارسایی کردن؛ دوری کردن از کارهای بد.۲. پاکدامنی؛ پارسایی؛ پرهیزکاری.
-
کناره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: kanārak] ka(e)nāre ۱. کنار؛ کنار چیزی.۲. کرانه؛ ساحل.〈 کناره جستن: (مصدر لازم) [مجاز] کناره گرفتن؛ دوری کردن.〈 کناره گرفتن: (مصدر لازم)۱. کناره جستن؛ کناره کردن.۲. [مجاز] از مردم دوری کردن؛ گوشهنشین شدن.
-
هجرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: هجرة] hejrat ۱. دوری گزیدن از وطن؛ کوچ کردن از وطن خود و بهجای دیگر رفتن؛ رفتن از شهری به شهر دیگر و در آنجا وطن کردن.۲. مهاجرت پیامبر اسلام از مکه به مدینه، که مبدٲ تاریخ مسلمانان است.
-
عزلت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: عزلة] 'ozlat گوشهنشینی؛ خانهنشینی؛ دوری و کنارهگیری از مردم.〈 عزلت گزیدن: (مصدر لازم) گوشه گرفتن؛ گوشهنشینی اختیار کردن؛ ترک مراوده با مردم کردن.
-
فاتوریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [فارسی. مٲخوذ از سانسکریت. فارسی] ‹فاتولیدن› [قدیمی] fāturidan ۱. دور شدن؛ دوری گزیدن.۲. یکسو شدن.۳. رمیدن.۴. حذر کردن.