کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دودی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دودی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به دود) dudi ۱. رنگ خاکستری تیره.۲. (صفت نسبی) به رنگ خاکستری تیره.۳. (صفت نسبی) معتاد به دخانیات یا مواد مخدر.۴. (صفت نسبی) ویژگی چیزی که آمیخته یا آلوده به دود شده یا به آن دود داده باشند: ماهی دودی.
-
جستوجو در متن
-
دودگون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dudgun به رنگ دود؛ دودی؛ تیرهوتار.
-
برزین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] barzin آتش: ◻︎ ز برزین دهقان و افسون زند / برآورده دودی به چرخ بلند (نظامی۵: ۸۵۷).
-
مری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مَریء] (زیستشناسی) meri مجرایی عضلانی که از حلق تا معده کشیده شده و با حرکات دودیشکل خود غذا را به معده هدایت میکند؛ سرخنای.
-
آسیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āsyāp] ‹آسیاو، آسیاه› 'āsiyā ۱. دستگاهی که بهوسیلۀ آن غلات را آرد کنند.۲. جایی که غلات را آرد میکنند۳. از لوازم برقی منزل که مواد غذایی را پودر یا نرم میکند.۴. (زیستشناسی) = دندان 〈 دندان آسیا〈 آسیای آبی: آسیابی مرکب ا...
-
توتیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tutiyā ۱. (شیمی) اکسید روی که در کورههایی که سرب و روی را ذوب میکنند بهدست میآید؛ دودی که در موقع گداختن سرب در بالای کوره جمع میشود. از داروهای چشم بوده و در معالجۀ بعضی از اورام چشم و برای تقویت باصره به کار میرفته؛ سرمه: ◻︎ غمزۀ نسرین ...
-
ماهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: māhik] (زیستشناسی) māhi جانوری آبزی، مهرهدار، خونسرد، و دارای آبشش و باله که بعضی از انواع آن بدنی پوشیده از فلس دارند.〈 ماهی خاویار: (زیستشناسی) هریک از ماهیهای خوراکی غضروفی، شامل اوزنبرون، تاسماهی، و فیلماهی که تخم آنها ...