کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dut] dud ۱. جسم تیرهرنگ شبیه بخار یا ابر که هنگام سوختن چیزی از آن جدا میشود و به هوا میرود.۲. [قدیمی، مجاز] ناله.〈 دود دادن: (مصدر متعدی) چیزی را نزدیک دود یا میان دود قرار دادن برای خشکانیدن آن.〈 دود زدن: (مصدر لازم) [عام...
-
دود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ دودَة] (زیستشناسی) [قدیمی] dud کرمها.
-
جستوجو در متن
-
دودزده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) dudzade چیزی که دود به آن رسیده و رنگ دود یا بوی دود گرفته باشد.
-
دودآسا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dud[']āsā مانند دود؛ شبیه دود.
-
دودآلود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) dud[']ālud دودآلوده؛ آلوده به دود؛ آمیخته به دود؛ تیرهرنگ از دود.
-
تدخین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tadxin ۱. دود کردن.۲. دود کشیدن.
-
دونده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) davande آنکه میدود.
-
بخوردان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، فارسی] boxurdān ظرف فلزی که در آن بخور دود کنند.
-
دودگین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dudgin دودآلود؛ آلوده به دود؛ دودزده.
-
ژامبون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: jambon] ‹ژانبون› žāmbon گوشتی که آن را دود داده یا نمکسود کرده باشند.
-
دودگون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dudgun به رنگ دود؛ دودی؛ تیرهوتار.
-
شیره کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) širekeš کسی که شیره میکشد؛ آنکه شیرۀ تریاک دود میکند.
-
سیگار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: cigare، مٲخوذ از اسپانیایی] sigār استوانۀ کاغذی کوچک محتوی توتون برای کشیدن و دود کردن.
-
دخانیات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دخانیّات، جمعِ دخانیَّة] doxāniy[y]āt انواع توتون و تنباکو که برای دود کردن به کار میبرند.