کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دوا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دواء، جمع: ادویه] (پزشکی) davā آنچه بیمار را با آن معالجه کنند؛ دارو.
-
جستوجو در متن
-
بی درمان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bidarmān درد و مرضی که دوا نداشته باشد و قابل معالجه نباشد.
-
تداوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tadāvi ۱. دوا کردن؛ درمان کردن.۲. خود را معالجه کردن.
-
عقار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: عقاقیر] [قدیمی] 'aqqār ۱. درخت.۲. دوا؛ دارو؛ داروی گیاهی.
-
ادویه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ادویَة، جمعِ دواء] 'adviye ۱. گیاهانی که برای خوشطعم، خوشمزه، یا خوشبو کردن غذا بهکار میروند.۲. (پزشکی) [قدیمی]= دوا
-
بو
فرهنگ فارسی عمید
(فعل) [مخففِ بُوَد] [قدیمی] bu باشد: ◻︎ پای نهم در عدم بو که بهدست آورم / همنفسی تا کند دردِ دلم را دوا (خاقانی: ۳۸).
-
مداوا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مٲخوذ از عربی: مداواة] modāvā درمان کردن؛ دوا کردن؛ معالجه کردن: ◻︎ فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن / درد عاشق نشود بِِه به مداوای حکیم (حافظ: ۷۳۶).
-
شفا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شِفاء] ša(e)fā ۱. تندرستی دادن؛ کسی را از بیماری رهانیدن؛ تندرست ساختن.۲. بهبود و رهایی از مرض.۳. [جمع: اَشفیة] دوا؛ دارو؛ درمان.
-
درمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: darmān] darmān ۱. (پزشکی) عملیاتی که برای مداوا شدن و بهبود مریض صورت میگیرد.۲. [مجاز] دوا؛ دارو.۳. [مجاز] چاره؛ علاج.
-
پنج نوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (طب قدیم) panjnuš معجونی که پزشکان قدیم از پنج داروی مقوی میساختهاند؛ فنجنوش: ◻︎ در چارسوی فقر درآ تا ز راه ذوق / دل را ز پنجنوش سلامت کنی دوا (خاقانی: ۴).
-
علاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'a(e)lāj ۱. درمان کردن.۲. دوا؛ درمان؛ چاره.۳. [مجاز] چارهگری؛ اندیشیدن چاره برای رفع یک مشکل.〈 علاج شدن: (مصدر لازم) درمان شدن.〈 علاج کردن: (مصدر متعدی)۱. درمان کردن.۲. چاره کردن: ◻︎ به دور لاله دماغ مرا علاج کنید / گ...
-
دارو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dāru] dāru ۱. (پزشکی) آنچه طبیب برای معالجۀ بیمار تجویز کند از خوردنی یا نوشیدنی یا مالیدنی؛ آنچه با آن دردی را درمان کنند؛ دوا.۲. دانهها و گردهای خوشبو و خوشطعم از قبیل فلفل و زرچوبه و خردل و دارچین که از گیاهها و درختان میگیرند و...
-
چیستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ چیستآن] (ادبی) čistān معمایی که بهصورت منظوم از چیزی و با دادن نشانیهای آن مطرح میشود، مانندِ «چیست آن مار که بر سینۀ خصمش گذر است / کهرباپیکر و آهندُم و فولادسر است» که دربارۀ نیزه است و «آن جرم پاک چیست چو ارواح انبیا / چون روح با...