کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ده یک گرفتن از پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ده هفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] dahhaft مسکوکی که در قدیم رواج داشته و هفتدهم آن زر یا سیم خالص بوده.
-
ده یوده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dahyudah دهیک؛ یکدهم.
-
ده دهی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) dahdahi ۱. (ریاضی) = اعشاری۲. [قدیمی] ویژگی زر و سیم تمامعیار و خالص: ◻︎ پس ز ده یار مبشر آمدی / همچو زرّ دهدهی خالص شدی (مولوی: ۷۰۲).
-
ده رگه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) [قدیمی، مجاز] dahrage مرد شجاع؛ بسیاردلیر؛ دلاور؛ باغیرت.
-
ده کیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dehkiyā کدخدا؛ دهخدا؛ رئیس و بزرگتر ده.
-
ده گان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] dahgān دهده؛ دهتادهتا؛ دهتایی.
-
پاسخ ده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) pāsoxdeh پاسخدهنده؛ جوابدهنده؛ پاسخگو.
-
نان ده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹نانبده› [قدیمی] nāndeh ۱. ناندهنده؛ آنکه وسایل امرار معاش کسی را تٲمین کند.۲. [مجاز] کریم؛ بخشنده.
-
جستوجو در متن
-
قرار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qarār ۱.زمان یا مکان ملاقات.۲. آرامش؛ آسودگی.۳. (اسم) رٲی و حکمی که دربارۀ مسئله یا امری صادر شود.۴. (اسم) عهدوپیمان.۵. پایداری.۶. (حقوق) حکمی از سوی مقام قضایی.〈 قرار دادن: (مصدر متعدی)۱. جا دادن.۲. استوار ساختن.۳. [قدیمی] برق...
-
چانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چونه› čāne گلولۀ خمیر بهاندازهای که یک نان از آن پخته شود؛ زواله.〈 چانه گرفتن: (مصدر لازم) گلوله کردن خمیر بهاندازۀ یک نان.
-
اقتران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eqterān ۱. قرین شدن؛ نزدیک شدن و یار شدن به دیگری؛ نزدیکی و پیوستگی.۲. قرار گرفتن دو ستاره در یک درجه ودقیقۀ یک برج.
-
کنتراست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: contraste] kont[e]rāst ۱. (هنر) کنار هم قرار گرفتن عناصر متضاد در یک اثر هنری.۲. (فیزیک) میزان اختلاف میان روشنترین و تیرهترین بخش یک تصویر.
-
اهم متر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: ohmmètre] (فیزیک) 'ohmmetr دستگاهی که برای اندازه گرفتن مقاومت الکتریکی یک جسم رسانا؛ اهمسنج.
-
بازگرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) bāzgereftan ۱. پس گرفتن؛ واپس گرفتن.۲. چیزی از کسی گرفتن.۳. چیزی به چنگ آوردن.