کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دهقان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دهقان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: دِهقان و دُهقان، معرب، مٲخوذ از فارسی: دهگان، جمع: دَهاقین] dehqān ۱. کشاورز.۲. صاحب ده؛ رئیس ده.
-
جستوجو در متن
-
دهاقین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ دِهقان و دُهقان] dahāqin = دهقان
-
کدیور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kadivar ۱. برزگر؛ کشاورز؛ دهقان.۲. = کدخدا۳. صاحبخانه.
-
ارکون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مٲخوذ از یونانی] ‹ارکئون، ارکاوون، ارخون› [قدیمی] 'orkon ۱. دهقان؛ کشاورز بزرگ.۲. رئیس و پیشوا.۳. قاضی بزرگ.۴. مهتر ترسایان؛ پیشوای مسیحی.
-
برزین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] barzin آتش: ◻︎ ز برزین دهقان و افسون زند / برآورده دودی به چرخ بلند (نظامی۵: ۸۵۷).
-
تز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تزه، تژه› [قدیمی] taz دندانۀ کلید: ◻︎ دهقان بیده است و شتربان بیشتر / پالان بیخر است و کلیدان بیتزه (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۹).
-
دهگان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dehikān] [قدیمی] dehgān ۱. صاحب ده؛ رئیس ده؛ بزرگ ده.۲. خرده مالک.۳. (اسم، صفت) = دهقان
-
غتفره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹غتفر، غدفره› [قدیمی] qotfare ۱. ابله؛ احمق؛ نادان.۲. بدکار: ◻︎ دهقان، امام غاتفری، مهتر سره / در مِنّت توانَد چه زیرک چه غتفره (سوزنی: ۸۳).
-
سال خورده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sālxorde = سالخورد: ◻︎ دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر / کای نور دیده به جز از کشته ندروی (حافظ: ۹۷۰).
-
خویش کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xiškār کشاورز؛ دهقان: ◻︎ به سالی ز دینار من صدهزار / ببخشید بر مردمِ خویشکار (فردوسی۴: ۶/۱۲۰).
-
کشاورز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹کشورز› kešāvarz ۱. زارع؛ دهقان؛ برزگر.۲. [قدیمی] محل زراعت؛ مزرعه: ◻︎ در کشاورز دین پیغمبر / این فرومایگان خسوخارند (ناصرخسرو: ۴۷۳).
-
کشته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kešte ۱. کاشته؛ تخمی که زیر خاک کرده شده: ◻︎ دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر / کای نور چشم من به جز از کشته ندروی (حافظ: ۹۷۰).۲. [قدیمی] خشکشده؛ برگه: توت کشته.
-
خم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xumbak] ‹خنب، خمب› xom ۱. ظرف سفالی بزرگ: ◻︎ بیا ساقی از خمّ دهقان پیر / میی در قدح ریز چون شهدوشیر (نظامی۵: ۷۷۴).۲. (موسیقی) [قدیمی] کوس؛ طبل: ◻︎ بفرمود تا بر درش گاودم / دمیدند و بستند رویینه خم (فردوسی: ۴/۸).
-
سالار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: sālār] sālār ۱. [عامیانه] دارای ویژگیهای ممتاز؛ برجسته.۲. (اسم) بزرگ و مهتر قوم.۳. (اسم) بزرگ و پیشرو قافله یا لشکر؛ سردار.۴. (اسم، صفت) (کشاورزی) [قدیمی] دهقان آگاه و کاردیده که به امر آبیاری، وجین کردن و کود دادن زمین رسیدگی کند.&lan...