کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دم و دستگاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بریده دم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] boridedom = دمبریده
-
گسسته دم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gosastedam ۱. نفسبریده.۲. آنکه از خستگی نفسش بند آمده باشد.
-
دم الاخوین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] damol'axaveyn = خون 〈 خون سیاوشان
-
دم دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) domdār ۱. دنبالهدار.۲. هر جانوری که دم داشته باشد؛ دارای دم.
-
دم سرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] damsard کسی که کلامش در دیگری اثر نکند.
-
دم سنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، فاعلی) [قدیمی] تنفسسنج؛ damsanj آلت برای اندازهگیری قوۀ تنفس ریه یا اندازه گرفتن گنجایش ششها؛ دستگاهی که با آن حجم هوای ششها اندازهگیری میشود؛ اسپیرومتر.
-
دم سنجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] domsanje = دمجنبانک
-
دم سیاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) domsiyāh ۱. کبوتری که پرهای دمش سیاه باشد.۲. نوعی برنج مرغوب محصول شمال ایران.
-
دم کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دمکنی› damke(a)š ۱. [عامیانه] تشکچهای که پس از دم کردن برنج در روی دیگ میگذارند.۲. (موسیقی) [منسوخ] آوازهخوانی که به متابعت آوازهخوان دیگر آواز بخواند تا او نفس تازه کند.۳. (موسیقی) [منسوخ] آوازخوان.
-
دم نگار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) damnegār تنفسنگار؛ دستگاهی که حرکات ریهها را ثبت میکند؛ اسپیروگراف.
-
پال دم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pāldom = پاردم
-
نافه دم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] nāfedam معطر؛ خوشبو؛ مانند نافه.
-
سپیده دم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سفیدهدم، سپیددم› sepidedam دم صبح صادق؛ هنگام دمیدن سپیده؛ هنگام سحر؛ سحرگاه؛ صبح زود؛ صبح صادق: ◻︎ سپیدهدم چو دم بر زد سپیدی / سیاهی خواند حرف ناامیدی (نظامی۲: ۱۴۵).
-
سفیده دم
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹سپیدهدم› sefidedam هنگام دمیدن سپیده؛ هنگام سحر؛ سحرگاه؛ صبح زود.
-
یک دم
فرهنگ فارسی عمید
(قید) yekdam یکنفس؛ یکلحظه؛ یکآن؛ پشتسرهم؛ بدون درنگ.