کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دم آویزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بریده دم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] boridedom = دمبریده
-
کبوتر دم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مجاز] kabutardam لب بر لب معشوق گذاشتن و بوسۀ طولانی گرفتن.
-
گسسته دم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gosastedam ۱. نفسبریده.۲. آنکه از خستگی نفسش بند آمده باشد.
-
دم اسبیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) dom[']asbiyān تیرهای از رستنیهای بیگل که دارای ساقههای بندبند و توخالی هستند.
-
دم الاخوین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] damol'axaveyn = خون 〈 خون سیاوشان
-
دم بریده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) domboride ۱. ویژگی جانوری که دمش را بریده باشند؛ ابتر؛ بیدم.۲. [عامیانه، مجاز] شخص زرنگ و مکار و حیلهگر.
-
دم پخت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دمپختک، دمی› dampoxt نوعی خوراک، مانند پلو که برنج را میپزند اما در صافی نمیریزند و آبکش نمیکنند و پس از برچیده شدن آب آن دمکش رویش میگذارند و گاهی ماش یا عدس یا لوبیا نیز در آن میریزند.
-
دم جنبانک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) domjombānak پرندۀ کوچک خاکستریرنگ و بهاندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب مینشیند و پشه و مگس صید میکند و غالباً دم خود را تکان میدهد؛ دمبشکنک؛ دمتک؛ دمسنجه؛ دمسیجه؛ دمسیچه؛ سریچه؛ سیسالنگ؛ کراک؛ آبدارک.
-
دم دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) damdār چاه یا نقب یا تونل که هوای آن سنگین باشد و انسان در آن دچار خفگی شود.
-
دم دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) domdār ۱. دنبالهدار.۲. هر جانوری که دم داشته باشد؛ دارای دم.
-
دم سرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] damsard کسی که کلامش در دیگری اثر نکند.
-
دم سنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، فاعلی) [قدیمی] تنفسسنج؛ damsanj آلت برای اندازهگیری قوۀ تنفس ریه یا اندازه گرفتن گنجایش ششها؛ دستگاهی که با آن حجم هوای ششها اندازهگیری میشود؛ اسپیرومتر.
-
دم سنجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] domsanje = دمجنبانک
-
دم سیاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) domsiyāh ۱. کبوتری که پرهای دمش سیاه باشد.۲. نوعی برنج مرغوب محصول شمال ایران.
-
دم کرده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) damkarde ۱. هرچیزی که آن را دم کرده باشند از چای و قهوه و برنج و دارو.۲. (صفت فاعلی) بادکرده؛ ورمکرده.