کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دمآبپزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dam ۱. نفَس.۲. (بن مضارعِ دمیدن) = دمیدن۳. هوا.۴. (زیستشناسی) هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل میشود.۵. بخار.۶. هوای خفه؛ هوای سنگین که قابل تنفس نباشد: این مستراح دم دارد.۷. آه.۸. بانگ و آواز.۹. [مجاز] لحظه؛ هنگام؛ وقت.۱۰. لب ...
-
دم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: دِماء] [قدیمی] dam خون.
-
دم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dumb, dum] ‹دنب› (زیستشناسی) dom ۱. عضو بدن حیوان که در انتهای تنه و بالای مقعد او قرار دارد و در حیوانات چهارپا در پشت پای آنها آویزان است. در پرندگان پرهایی است که در انتهای بدن آنها میروید و در بعضی دراز و آویخته و در بعضی کوتاه ...
-
آب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āp] ‹آو، او› 'āb ۱. (شیمی) مادهای مایع، بیطعم، بیبو، و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی H۲O که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته. در صد درجۀ سانتیگراد جوش میآید و در صفر درجۀ سانتیگراد من...
-
آب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سریانی] 'āb ۱. ماه یازدهم سال سُریانی یا رومی مطابق مردادماه.۲. ماه یازدهم از سال ملی یهود.۳. ماه هشتم در تقویم شمسی کشورهای عربی که بعد از تموز و پیش از ایلول و مطابق ماه اوت فرنگی است.
-
اب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: آباء] [قدیمی] 'ab پدر.
-
کله پزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) kallepazi ۱. شغل و عمل کلهپز.۲. (اسم) مکانی که در آن کله و پاچۀ گوسفند را میپزند و میفروشند.
-
سوهان پزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مٲخوذ از هندی؟. فارسی] so[w]hānpazi شغل و عمل سوهانپز.
-
شیرینی پزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) širinipazi شغل و عمل شیرینیپز؛ قنادی؛ شیرینیسازی.
-
صابون پزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [معرب. فارسی] sābunpazi ١. صابونسازی.٢. شغل و عمل صابونپز.
-
بریده دم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] boridedom = دمبریده
-
کبوتر دم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مجاز] kabutardam لب بر لب معشوق گذاشتن و بوسۀ طولانی گرفتن.
-
گسسته دم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gosastedam ۱. نفسبریده.۲. آنکه از خستگی نفسش بند آمده باشد.
-
دم اسبیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) dom[']asbiyān تیرهای از رستنیهای بیگل که دارای ساقههای بندبند و توخالی هستند.
-
دم الاخوین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] damol'axaveyn = خون 〈 خون سیاوشان