کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دمید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مرخشه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] maraxše نحس؛ شوم: ◻︎ آمد نوروز و نو دمید بنفشه / بر ما فرخنده باد و بر تو مرخشه (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۹).
-
خلاشمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) [قدیمی] xelāšme ورم و زخم گلو: ◻︎ ریشیش بس فرخج ز گردن برون دمید / گویی خلاشمهست ز گردن برآمده (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۹).
-
مهرگیاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: mahrgya] ‹مهرگیا› (زیستشناسی) mehrgiyāh ۱. گیاهی که هر کس با خود داشته باشد مردم او را دوست میدارند: ( خط چو دمید بر لبت مهر دلم زیاده شد / نام خطت از آن زمان مهر گیاه کردهام (کمالخجندی: مجمعالفرس: مهرگیاه).۲. بلادانه؛ شابیزک.۳. گ...
-
روح القدس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] ruholqodos ۱. روح قدسی؛ جان پاک؛ روان پاک.۲. = جبرئیل۳. در آیین مسیحیت، روحی که بر مریم تجلی کرد و بر او دمید و عیسی متولد شد؛ شیداسپهبد؛ روانبخش؛ اقنوم سوم.
-
آگفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آکفت› [قدیمی] 'āgo(a)ft آسیب؛ آفت؛ آزار؛ رنج؛ بلا؛ محنت: ◻︎ دین روز ای روی تو آگفت دین / می خور و شادی کن و خرم نشین (مسعودسعد: ۵۵۰)، ◻︎ گفتم که مرو چو این بگفتم که برفت / رفتم که دمید صبح و آمد آگفت (ابوالفرج رونی: ۱۶۱).
-
چمیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: čamitan] [قدیمی] čamidan ۱. راه رفتن به ناز و خرام؛ خرامیدن.۲. راه رفتن؛ حرکت کردن: ◻︎ نزیبد مرا با جوانان چمید / که بر عارضم صبح پیری دمید (سعدی۱: ۱۸۳).۳. خمیدن و به طرفی کج شدن از روی ناز: ◻︎ چو باد صبا بر گلستان وزد / چمیدن درخ...
-
سبزی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، اسم) sabzi ۱. گیاهی که خام یا پختۀ آن خورده شود، مانند تره، جعفری، گشنیز، اسفناج، نعناع، ترخون، ریحان؛ سبزیخوردن؛ سبزی خوردنی.۲. (اسم) گیاه و سبزه: ◻︎ برینگونه تا هفت سال از جهان / ندیدند سبزی کهان و مهان (فردوسی: ۷/۱۷)، ◻︎ به سبزی کجا ت...
-
سبزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sabze ۱. گیاه تازه و سبز که از زمین چیده نشده باشد؛ گیاه نورسته؛ گیاه تازهروییده: ◻︎ این سبزه که امروز تماشاگه ماست / تا سبزۀ خاک ما تماشاگه کیست (خیام: ۶۷).۲. چمن: ◻︎ رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید / وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید (حافظ...