کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دمش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دمش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [پهلوی: damišn] dameš ۱. دمیدگی؛ عمل دمیدن.۲. وزیدگی.
-
جستوجو در متن
-
دم بریده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) domboride ۱. ویژگی جانوری که دمش را بریده باشند؛ ابتر؛ بیدم.۲. [عامیانه، مجاز] شخص زرنگ و مکار و حیلهگر.
-
دم سیاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) domsiyāh ۱. کبوتری که پرهای دمش سیاه باشد.۲. نوعی برنج مرغوب محصول شمال ایران.
-
جریح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] jarih مجروح؛ زخمی؛ زخمدار: ◻︎ خویشتن را لقب نهاده مسیح / وز دَمش صدهزار سینه جریح (سنائی۱: ۴۰۰).
-
کبجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹کبچ، کبج، کنجه› [قدیمی] kabje ۱. خر دمبریده؛ خری که دمش را بریده باشند: ◻︎ ندانی ای به عقل اندر خر کبجه به نادانی / که با نرشیر برناید سروزن گاو ترخانی (غضایری: شاعران بیدیوان: ۴۶۶).۲. هر چهارپایی که زیر دهانش ورم کرده باشد.
-
سور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹سول› [قدیمی] sur ۱. اسب یا استر یا خر که خط سیاهی در پشت او از یال تا دمش کشیده شده باشد. Δ برخی مردم آن را خوشیمن نمیدانند و به اینسبب میگویند «سور از گله دور».۲. انسان یا حیوانی که از دیگران برمد و دوری کند.۳. رنگ سرخ.۴. رنگ ...
-
قرقاول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) qarqāvol پرندهای حلالگوشت که بیشتر در سواحل دریای خزر پیدا میشود. نر آن دمدراز و پرهای خوشرنگ و زیبا دارد. مادۀ آن کوچکتر و دمش کوتاه است. در جنگلها و مزارع بهسر میبرد. مادۀ آن لانۀ خود را روی زمین درست میکند و ده تخم می...
-
جراره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: جرّارَة] jarrāre ۱. [جمع: جرارات] (زیستشناسی) ویژگی نوعی عقرب زردرنگ، بسیارسمّی، و درشت که دمش روی زمین کشیده میشود.۲. [قدیمی، مجاز] بسیار؛ انبوه.۳. (اسم) [قدیمی، مجاز] زلف معشوق: ◻︎ زلف پرچم نگارد اندر چشم / شکل جرارههای اهوازی (انو...
-
لاک پشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) lākpošt حیوانی خزنده، تخمگذار، و علفخوار که بدنش در یک پوشش استخوانی قرار دارد و فقط سر، دستها، پاها، و دمش از آن بیرون است و هرگاه احساس خطر کند دستوپای خود را به داخل آن میکشد و پنهان میشود؛ سنگپشت؛ خشکپشت؛ کاسهپشت؛ کشف...