کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دل ای دل کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
زار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: zār] zār ۱. نابسامان؛ شوریده و درهم: حالِ زار، کارِ زار، ◻︎ عشق را عافیت به کار نشد / لاجرم کار عاشقان زار است (انوری: ۷۷۷)، ◻︎ چه مردی کند در صف کارزار / که دستش تهی باشد و کارْزار (سعدی۱: ۷۵)، ◻︎ ای تو دلآزار و من آزردهدل / دل شده ...
-
پس
فرهنگ فارسی عمید
(حرف اضافه، قید) [پهلوی: pas، مقابلِ پیش] pas ۱. بنابراین: او بیمار شد، پس به مدرسه نرفت.۲. آنگاه؛ آنگه؛ بَعد از آن: بچهها بلند شدند، پس استاد آمد.۳. (اسم) عقب؛ پشت سر: ◻︎ تنِ من جمله پسِ دل رود و دل پس تو / تن هوای دل و دل جمله هوای تو کند (منوچهر...
-
غثیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] qasayān شوریدن دل؛ به هم خوردن دل؛ قی کردن.
-
مداوا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مٲخوذ از عربی: مداواة] modāvā درمان کردن؛ دوا کردن؛ معالجه کردن: ◻︎ فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن / درد عاشق نشود بِِه به مداوای حکیم (حافظ: ۷۳۶).
-
لندیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) londidan با خود سخن گفتن از روی خشم و اوقاتتلخی؛ لندلند کردن؛ غرغر کردن: ◻︎ بر ضعیفی گیاه آن باد تند / رحم کرد ای دل تو از قوت ملند (مولوی: ۱۶۸).
-
لاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lāš تاراج؛ غارت؛ چپاول.〈 لاش کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] غارت کردن چیزی، بهخصوص چیزهای خوردنی، از قبیل میوۀ درخت و خوراکهای روی سفره؛ لاشیدن: ◻︎ ای پسر گر دل و دین را سفها لاش کنند / تو چو ایشان مکن و دین و دل خویش ملاش (ناصرخس...
-
نالیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) nālidan زاری کردن از درد یا از سوز دل؛ ناله کردن.
-
بث الشکوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] bassoššakvā ۱. آشکار کردن گِله و شکایت.۲. درد دل کردن.
-
الهام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'elhām ۱. در دل افکندن؛ تلقین کردن.۲. (اسم) اندیشهای که بهصورت ناگهانی در ذهن بیاید.۳. القای امری از جانب خداوند در دل انسان.
-
جزاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [عامیانه] jezāndan ۱. دل کسی را سوزاندن.۲. کسی را آزار و اذیت کردن چنانکه دلسوخته و اندوهگین شود.
-
چاویدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] čāvidan ۱. بانگ کردن و نالیدن: ◻︎ ای عاشق دلسوز و ز کام دل خود دور / مینال و همی چاو که معذوری معذور (بوشعیب: شاعران بیدیوان: ۱۶۵).۲. بانگ و خروش کردن پرنده.
-
تضاغن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tazāqon با هم کینه ورزیدن؛ کینۀ یکدیگر را در دل گرفتن؛ کینهجویی کردن.
-
توزین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تَوزین] to[w]zin ۱. وزن کردن؛ سنجیدن.۲. [قدیمی، مجاز] خود را آمادۀ قبول کاری یا پیشامدی کردن؛ سنگینی کاری را تحمل کردن و دل بر آن نهادن.
-
اندمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹اندوهه› [قدیمی] 'andame یادآوری اندوههای گذشته؛ با خود درد دل کردن؛ شرح و بیان وقایع و سرگذشتهای ناگوار.
-
اخبات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'exbāt ۱. فروتنی کردن؛ خضوع و خشوع.۲. آرام گرفتن دل؛ آرامش خاطر.