کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلآویز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آویز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'āviz ۱. آنچه از چیز دیگر آویخته شده باشد.۲. زیورآلاتی مانند گوشواره، گردنبند، دستبند، و امثال آن.۳. (صفت) آویختهشده.۴. (بن مضارعِ آویختن) = آویختن۵. آویزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دستآویز، دلآویز، گلاویز.۶. آویختهشده (در ترک...
-
دل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dil] del ۱. (زیستشناسی) = قلب۲. [مجاز] خاطر و ضمیر.۳. [مجاز] شکم.۴. [مجاز] درون و میان چیزی.〈 دل آزردن: (مصدر متعدی) [مجاز] کسی را رنجاندن؛ آزرده ساختن.〈 دل باختن: (مصدر لازم) [مجاز] عاشق کسی یا چیزی شدن؛ عاشق شدن؛ فریفته ش...
-
دل دل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عامیانه، مجاز] deldel تردید؛ دودلی.〈 دلدل کردن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] شک و تردید داشتن؛ تشویش و تردید در کاری؛ دودلی.
-
چشم آویز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [قدیمی] če(a)šm[']āviz ۱. نقابی بافتهشده از موی اسب که زنان مسلمان آن را در کوچه و بازار به چهرۀ خود میزدند؛ پیچه.۲. نقابی که از تسمههای باریک درست کنند و جلو چشمان اسب آویزان کنند.۳. تعویذ؛ چشمارو؛ باطلالسحر: ◻︎ سِحرِ چشمان ...
-
شست آویز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šast[']āviz نوعی شکنجه که شخص مجرم را از دو انگشت بزرگ پا آویزان کنند.
-
دل دل کنان
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [عامیانه، مجاز] deldelkonān در حال تردید و دودلی؛ در حال اضطراب و تشویش و نگرانی.
-
آزرده دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] 'āzordedel ۱. دلتنگ.۲. ملول. رنجیده.
-
آشفته دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] 'āšoftedel آشفتهخاطر؛ پریشانخاطر؛ پریشانحال؛ شوریده؛ مضطرب.
-
آگاه دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āgāhdel ۱. دلآگاه؛ صاحبدل.۲. هوشیار.
-
آهن دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آهنیندل› [قدیمی، مجاز] 'āhandel ۱. سنگدل؛ سختدل؛ بیرحم.۲. دلیر.
-
آسوده دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] 'āsudedel آسودهخاطر؛ کسی که دلواپس و مضطرب نباشد: ◻︎ کسی خسبد آسوده در زیر گل / که خسبند از او مردم آسودهدل (سعدی۱: ۷۹).
-
قوی دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [مجاز] qavidel دلیر؛ پردل.
-
گرم دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] garmdel دلگرم؛ مطمئن؛ قویدل.
-
کم دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] kamdel کمجرٲت؛ ترسو.
-
گسسته دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gosastedel دلشکسته؛ آزردهدل.