کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلی دلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پرآرزو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) por[']ārezu بسیارآرزومند؛ دارای آرزوی بسیار: ◻︎ کنون گر شاد و گر غمناک رفتم / دلی پرآرزو با خاک رفتم (عطار۱: ۲۰۲).
-
بیت الحکمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بَیتالحکمَة] [قدیمی] beyytolhekme ۱. خانۀ حکمت؛ خانۀ دانش.۲. (تصوف) قلبی که اخلاص بر آن غالب باشد؛ دلی که با نور حکمت و معرفت روشن شده.
-
صوفی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی) [عربی: صوفیّ] (تصوف) sufi پیرو طریقۀ تصوف: ◻︎ دل از عیب صافی و صوفی به نام / به درویشی اندر دلی شادکام (فردوسی: ۵/۵۴۱).
-
ایمن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی: آمِن] 'imen ۱. در امان؛ بیخوف؛ آسودهخاطر: ◻︎ مشو ایمن که تنگدل گردی / چون ز دستت دلی به تنگ آید (سعدی: ۱۲۳).۲. [قدیمی] امین؛ مورد اعتماد.
-
چاه سر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقابلِ چاهبن] [قدیمی] čāhsar سر چاه؛ لب چاه؛ دهانۀ چاه: ◻︎ کزآن چاهسر با دلی پر ز درد / دویدم به نزد تو ای زادمرد (فردوسی: ۳/۳۷۳).
-
پالاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] pālāš ۱. آلودگی: ◻︎ چو پا لغز و پالاش دارد گِلَت / مرنجان دلی تا نرنجد دلت (امیرخسرو: رشیدی: پالاش).۲. آلوده شدن پا به گلولای.
-
زوغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zuq ۱. نهر؛ رودخانه؛ جوی.۲. زرداب: ◻︎ دلی که پر از زوغ هجران بُوَد / ورا وصل معشوقه درمان بُوَد (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۰).
-
غیب نما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹غیبنمای› [قدیمی] qeybna(e,o)mā نشاندهندۀ نهان؛ آنچه غیب را نشان دهد: ◻︎ دلی که غیبنمای است و جام جم دارد / ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد (حافظ: ۲۴۴).
-
اندروا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: andarvāy] ‹اندروای، اندرواه، اندرواژ، اندربای، دروا› [قدیمی] 'andarvā ۱. سرنگون؛ آویخته؛ معلق: ◻︎ ای که از هر سر موی تو دلی اندرواست / یک سرِ موی تو را هر دو جهان نیمبهاست (کمالالدین اسماعیل: ۲۸۰).۲. سرگشته؛ سرگردان؛ حیران.
-
باره
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) bāre دوستدار؛ بسیار علاقهمند (در ترکیب با کلمات دیگر): روسپیباره، زنباره، شاعرباره، عشقباره، غلامباره، گاوباره، ◻︎ دلی که عشق نورزید سنگ خاره بُوَد / چه دولتی بُوَد آن دل که عشقباره بُوَد (شرفالدینشفروه: مجمعالفرس: باره)، ◻︎ من گر نه...
-
شغه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شغر، شوغه، شوغ› [قدیمی] šaqe ۱. پوست سخت و ستبر که در کف دست از کثرت کار پیدا میشود.۲. پینه و آبله که بهسبب راه رفتن بسیار در پا ایجاد میشود: ◻︎ همی دوم به جهان اندر از پی روزی / دو پای پرشغه و مانده با دلی بریان (عسجدی: مجمعالفرس: شغه).
-
ارزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) 'arzidan ۱. ارزش داشتن؛ قیمت داشتن؛ بها داشتن: ◻︎ به نزد کهان و به نزد مهان / به آزار موری نیرزد جهان (فردوسی۲: ۲۹۱)، ◻︎ دنیا نیرزد آن که پریشان کنی دلی / زنهار بد مکن که نکردهست عاقلی (سعدی۲: ۶۷۹).۲. برابر بودن بهای چیزی با پولی که ...