کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] dale ۱. شکمباره؛ چلاس.۲. [مجاز] چشمچران.۳. [مجاز] هرزه؛ ولگرد.
-
دله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) dal[l]e = دله: ◻︎ کرده ابلیس را به عشوه تباه / دله را داده بازی روباه (ظهیرالدین فاریابی: ۲۵۵).
-
دله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dele قلب؛ دل.
-
واژههای مشابه
-
دله دزد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] daledozd آنکه در هرجا هرچیز کمبها که بیابد بدزدد.
-
ده دله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) [قدیمی، مجاز] dahdele کسی که هردم دل به دیگری دهد؛ بیوفا؛ بلهوس: ◻︎ شرح این بگذارم و گیرم گله / از جفای آن نگار دهدله (مولوی: ۱۰۷).
-
جستوجو در متن
-
دلگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عامیانه] dalegi ۱. شکمو بودن؛ دله بودن.۲. [مجاز] هرزه بودن.
-
لفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] left = 〈 لفت دادن〈 لفت دادن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] کاری را بیهوده طول و تفصیل دادن.〈 لفتولیس: (اسم مصدر) [عامیانه، مجاز] کاسهلیسی و ریزهخواری از مال کسی؛ دلهدزدی.
-
غارجی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به غارج) ‹غارچی› [قدیمی] qāreji ۱. صبحگاهی (شراب)؛ صبوحی: ◻︎ خوشا نبیذ غارجی با دوستان یکدله / گیتی به آرام اندرون، مجلس به بانگ و ولوله (شاکر: شاعران بیدیوان: ۴۹).۲. (اسم) ساقی.۳. (اسم) کسی که صبوحی بخورد.