کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلاوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بسالت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: بسالة] [قدیمی] basālat شجاعت؛ دلیری؛ دلاوری.
-
دلیری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] de(a)liri دلاوری؛ جرٲت؛ شجاعت.
-
شجاعت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شَجاعة] šojā'at دلیری؛ دلاوری؛ پردلی.
-
رشادت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مٲخوذ از عربی] re(a)šādat دلیری؛ دلاوری؛ شجاعت.
-
بهادری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [ترکی. فارسی] bahādori ۱. دلیری؛ دلاوری.۲. پهلوانی.
-
حماسی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به حماسَة) [عربی: حَماسیّ] (ادبی) he(a)māsi شعری که در وصف دلیران، جنگها، و دلاوریهای آنان باشد.
-
سرپنجگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] sarpanjegi ۱. زورمندی.۲. دلاوری.۳. زبردستی.
-
خرده دان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xordedān = خردهبین: ◻︎ سعدی دلاوری و زبانآوری مکن / تا عیب نشمرند بزرگان خردهدان (سعدی۱: ۶۶۱).
-
دلداری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] deldāri ۱. دلبری؛ معشوق و محبوب بودن.۲. دلنوازی؛ دلجویی؛ تسلی.۳. دلیری؛ دلاوری؛ شجاعت.
-
رزم آرا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹رزمآرای› [قدیمی] razm[']ārā ۱. کسی که در صفآرایی و کار جنگ ورزیده و ماهر باشد؛ رزمآراینده.۲. دلاوری که در جنگ و نبرد هنرنمایی کند.
-
سربازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) sarbāzi ۱. سپاهیگری.۲. مربوط به سرباز: لباس سربازی.۳. دلاوری؛ شجاعت.۴. فداکاری؛ جانبازی.
-
حماسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حَماسَة] ‹حماست› he(a)māse ۱. امری افتخارآمیز که از روی شجاعت، مهارت، و شایستگی انجام شده باشد.۲. (ادبی) نوعی شعر در وصف پهلوانان که داستانهای منظوم از نبردها، دلاوریها، و افتخارات قومی و نژادی یک ملت را دربر دارد، مانند شاهنامۀ فردوسی...
-
مفرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mofrad ۱. [مقابلِ جمع] (ادبی) در دستور زبان، ویژگی اسمی که تنها بر یک مصداق دلالت کند.۲. [قدیمی] یکه؛ تنها؛ جدا.۳. [قدیمی] یگانه، فرد، و ممتاز در دلاوری.
-
پهلوانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به پهلوان) pahle(a)vāni ۱. مربوط به پهلوانان: منشهای پهلوانی.۲. (حاصل مصدر) دلیری؛ دلاوری.۳. (اسم) [قدیمی] زبان پهلوی: پهلوانیسخن، ◻︎ سیاوش غمی گشت از ایرانیان / سخن گفت بر پهلوانیزبان (فردوسی:۲/۲۹۱).
-
پهلوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به پهلَو) [قدیمی] pahlavi ۱. نوعی سکۀ طلا به وزن ۱۳/۸ گرم که در زمان سلسلۀ پهلوی در ایران ضرب میشد.۲. زبانی از شاخۀ زبانهای هندواروپایی که در دورۀ اشکانیان و ساسانیان در ایران رواج داشت.۳. (اسم) (موسیقی) گوشهای در دستگاههای ...