کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلالت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دلالت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: دلالة] de(a)lālat ۱. راهنمایی کردن؛ هدایت.۲. (اسم) (منطق) آنچه برای ثابت کردن امری بیاورند؛ برهان و دلیل.
-
جستوجو در متن
-
دلایل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دلائل] dalāy(')el = دلالت
-
تثنیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: تثنیَة] (ادبی) tasniye ۱. اسمی که بر دو نفر یا دو چیز دلالت میکند؛ مثنی.۲. (اسم مصدر) ساختن کلمه بهصورتی که بر دو نفر یا دو چیز دلالت کند.
-
مدل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مدلّ] [قدیمی] model[l] ۱. دلالتکننده؛ راهنما.۲. کسی که به خود اعتماد و اطمینان دارد.
-
مدلول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] madlul ۱. مفاد؛ معنی.۲. (منطق) دلالتشده؛ رهنمونیشده.
-
ا
فرهنگ فارسی عمید
(حرف ندا) 'ā در آخر کلمات میآید و بر ندا دلالت میکند: خدایا، شاها، ملکا، جهاندارا.
-
لاخ
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) lāx دلالت بر وفور چیزی در جایی میکند: سنگلاخ، دیولاخ، اهرمنلاخ، نمکلاخ.
-
لسان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَلسِنَة و السُن] lesān زبان.〈 لسان حال: آنچه از صورت ظاهر که دلالت بر کیفیت و حالت درونی بکند.
-
لقب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: القاب] laqab اسمی غیر از نام اصلی که فردی به آن شهرت پیدا کند، خواه دلالت بر ذم کند یا مدح.
-
دلاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: دلالَة، مؤنثِ دلاّل] dallāle ۱. زنی که برای مردان زن پیدا کند.۲. زنی که زنان را به راه بد دلالت کند.
-
نافیه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: نافیَة، مؤنثِ نافی] [قدیمی] nāfiye = نافی〈 حروف نافیه: (ادبی) در دستور زبان، حروفی که دلالت بر نفی کند، مانند «نا» و «نه».
-
وا
فرهنگ فارسی عمید
(پیشوند) vā پیش از فعل دلالت بر تکرار دارد؛ دوباره؛ باز: واگذاردن، واگفتن، واخواستن، وارهیدن، وابستن.
-
همی
فرهنگ فارسی عمید
(پیشوند) [پهلوی: hamāī] [قدیمی] ‹هم این› hami ۱. همچنین.۲. اینک.۳. همیشه؛ پیوسته.۴. بر سر فعل ماضی و مضارع میآید و دلالت بر استمرار میکند: همیرفت، همیگفت، همیرود.۵. بر سر فعل امر میآید و دلالت بر تٲکید میکند: همیرو.
-
اضداد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'azdād ۱. [جمعِ ضِدّ] = ضد۲. کلماتی که بر دو معنی متضاد دلالت دارند، مانند خود کلمۀ ضد که در عربی هم به معنی مخالف و ناهمتا است و هم به معنی مثل، نظیر، و همتا.