کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلارام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دلارام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹دلآرام› [مجاز] delārām ۱. آرامشدهندۀ دل؛ آنکه مایۀ آرامش خاطر باشد.۲. معشوق؛ محبوب؛ دلبر.
-
جستوجو در متن
-
دل نواز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] delnavāz نوازشدهندۀ دل؛ دلارام؛ دلپذیر؛ دلجو.
-
ماراسپند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: maraspand] ‹ماراسفند، مهراسپند› [قدیمی] mār[']espand ۱. روز بیستونهم از هر ماه خورشیدی: ◻︎ ای دلارام روز ماراسپند / دست بی جام لعل می مپسند (مسعودسعد: ۵۵۱).۲. نام فرشتهای.
-
سکنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] sakanjidan, sekonjidan ۱. تراشیدن؛ خراشیدن: ◻︎ رخسار تو را ناخن این چرخ «سکنجد» / تا چند لب لعل دلارام سکنجی (ناصرخسرو: لغتنامه: سکنجیدن).۲. گَزیدن.۳. سرفه کردن.
-
خسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xaste ۱. ویژگی کسی یا چیزی که از کار و فعالیت زیاد کمتوان شده است.۲. [قدیمی، مجاز] آزرده.۳. [قدیمی] مجروح؛ دردمند: ◻︎ به تیرش خسته شد ویس دلارام / برآمد دِلْش را زآن خستگی کام (فخرالدیناسعد: ۱۳۰).۴. [قدیمی، مجاز] عاشق.
-
رام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: rām] rām ۱. آرام.۲. خوگرفته؛ الفتگرفته.۳. [مقابلِ توسن و سرکش] فرمانبردار: ◻︎ براین گونه خواهد گذشتن سپهر / نخواهد شدن رام با من به مهر (فردوسی: ۲/۳۴۶).۴. (اسم) [قدیمی] در آیین زردشتی، از ایزدان.۵. (اسم) [قدیمی] روز بیستویکم از هر ماه...
-
آرام
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [پهلوی: āram] 'ārām ۱. ساکت؛ خاموش.۲. بیحرکت.۳. [مجاز] امن.۴. راحت: زندگی آرام.۵. (اسم مصدر) آرامش؛ راحتی، ◻︎ چو دشمن به دشمن بُوَد مشتغل / تو با دوست بنشین به آرام دل (سعدی۱: ۷۷).۶. (قید) آهسته.۷. (بن مضارعِ آرامیدن و آرمیدن) = آرمیدن۸. آ...