کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دفع 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
معوذ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mo'avvez آنچه بلا را دفع میکند؛ دفعکنندۀ بلا.
-
وازنش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] vāzaneš = دفع
-
مدفوع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] madfu' ۱. (زیستشناسی) آنچه از بدن انسان خارج و دفع شود.۲. (صفت) [قدیمی] دفعشده؛ راندهشده.
-
زامهران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زامهرون› [قدیمی] zāmahrān پادزهر؛ نوشدارو؛ دارویی که برای دفع سم به کار میبردند؛ دارویی که برای دفع سم، اصلاح حرکات کلیه و مثانه، و دفع سنگ کلیه و مثانه به کار میرفته.
-
مندفع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mondafe' دفعشونده؛ دورشونده.
-
دافع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] dāfe' دفعکننده؛ پسزننده؛ دورکننده.
-
واراندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] vārandan بازراندن؛ دفع کردن؛ دور ساختن.
-
مسام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مسامّ، جمعِ مَسَمّ] [قدیمی] masām[m] سوراخهای زیر پوست بدن که عرق از آنها دفع میشود.
-
کماهه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] komāhae آنچه برای دفع چشمزخم با خود بردارند؛ بازوبند؛ تعویذ.
-
تزجیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تزجیَة] [قدیمی] tazjiye ۱. بهنرمی دفع کردن و گذراندن.۲. روزگار گذرانیدن.
-
ذب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ذبّ] [قدیمی] zab[b] ۱. دفع کردن؛ راندن؛ دور کردن.۲. منع کردن؛ بازداشتن.
-
پادزهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پازهر، فادزهر› (پزشکی) pādzahr هر دارویی که برای دفع سم به کار برود؛ ضدزهر؛ تریاق.
-
شیربخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شیربخشیر› (طب قدیم) širbax دارویی که در هندوستان از ریشۀ گیاهی گرفته میشده و در برای دفع صفرا به کار میرفته.
-
تدافع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tadāfo' ۱. دفاع کردن.۲. [قدیمی] یکدیگر را دفع کردن؛ همدیگر را پس زدن.
-
زهرمهره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zahrmohre سنگ پازهر که در قدیم برای دفع زهر مار به کار میبردند.